بریدههایی از کتاب مَی خوش
۳٫۸
(۹)
حیف، حالم را نمیفهمد کسی این روزها
گوش شیطان کر! یکی را دوست دارم در سکوت
یك رهگذر
تنها اگر تو بودی و یک استکان چای
دنیا نمیرسید به آخر برای من
یك رهگذر
تو نیستی و جهان ایستگاه متروکی است
ولی قطارِ زمان میرود، نمیماند
یك رهگذر
خدا میخواست من هم مدتی کوتاه، خوش باشم
همین که چند روزی دفترم در دست او باشد
خدا با خلقِ او، راه سعادت را نشانم داد
ولی راضی نشد انگشترم در دست او باشد
یك رهگذر
چه روزگار غریبی، عجب «بخر بفروش» ی!
.ً..
نیَم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی / که بر گرد سر هر کس که گردم دورم اندازد. (صائب تبریزی)
farnaz Pursmaily
حالا که از دریچۀ مسدود یک قطار
داری وداع میکنی از دور با خودت
farnaz Pursmaily
اگر دل دل کنی، از دست من خودکار میافتد
هوای شعر گفتن از سر عطار میافتد
چه مضمونهای بکری در تبسمهای تو جاری است
اگر روزی نخندی، شعر به تکرار میافتد
پریشان میشود این برگهای بینشان در باد
غزل رم میکند، احساس من از کار میافتد
خیابان ساکت و در خواب سنگیناند دکانها
خرامان میرسی و شور در بازار میافتد
پریشان میشوی، انجیرها دلشوره میگیرند
انار سرخ لب وا میکند، از دار میافتد
چنان میرقصد از شوق حضورت شمس تبریزی
که در آن چرخ اول، از سرش دستار میافتد
چراغ از شرم تو در گوشهای خاموش میماند
به شوق دیدن تو ماه از دیوار میافتد
به دشنامت نیازی نیست، تنها با نگاهی سرد
f_altaha
بیهوده است گفتن ماه و عسل به تو
توصیف نامناسب قند و عسل به تو
دیوانگی است رد شدن از کورهراه ها
وقتی رسیده امنترین راه حل به تو
تو روح استعاری اشعار حافظی
تقدیم کرده هرچه سروده غزل به تو
«ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم»
اینجا اشاره کرده به ضرب المثل، به تو
f_altaha
پریدم ناگهان از خواب، پرسیدی «کجا؟» گفتم:
«مگس جایی نخواهد رفتن از دکّان حلوایی»
f_altaha
قصد دارم بعد از این از دردسر دوری کنم
اندکی از خوردن خون جگر دوری کنم
کفشهایم را بیاویزم، ببوسم راه را
بعد از این تصمیم دارم از سفر دوری کنم
هیچکس با بیقراریهای من همسایه نیست
باید از این سایههای پشت در دوری کنم
جنگلی سرسبز بودم روزگاری پیش از این
تازه فهمیدم که باید از تبر دوری کنم
آرزوهای مرا با خاک یکسان کرد عشق
باید از این اژدهای هفتسر دوری کنم
خرمن خشکی فراهم کردهام با خون دل
باید از کبریتهای بیخطر دوری کنم
میزند لبخند با هر بیتی از شعرم ولی
دکترم میگفت باید از شکر دوری کنم
چشمهایش، چشمهایش، چشمهایش، ای خدا
در توانم نیست از این یک نفر دوری کنم
Mina
افراسیاب سنگدل اسطوره میماند
از اوج میافتند رستمهای احساسی
از اوج میافتند و مردم... آه از مردم
دلگیرم از این ابن ملجمهای احساسی
behdani
مباد آتش دل را به خشک و تر بفروشی
و یا گذاشته باشی که بیشتر بفروشی
مباد آینهات را به چند آه ببازی
درست نیست خودت را به یک نظر بفروشی
تو کوه باش اگرچه زمانه بر سر آن است
که هر دقیقه خودت را به صد نفر بفروشی
برای روز مبادا نگاه دار دلت را
چقدر جان بکنی، تازه با ضرر بفروشی
درخت باش بلند و شکوهمند، مبادا
که شاخههای خودت را به یک تبر بفروشی
درخت باش که گنجشک در تو لانه بسازد
مباد سایۀ خود را به رهگذر بفروشی
و سعی کن که نباشی شبیه مردم دنیا
که نیمهشب بخری ماه را، سحر بفروشی
چه ساده داد و ستد میکنیم خاطرهها را
چه روزگار غریبی، عجب «بخر بفروش» ی!
behdani
در سایۀ دلچسب چناری ننشستیم
یک عمر دویدیم ولی آخر سر، هیچ
behdani
نگذار وا شود همه جا سفرۀ دلت
این روزها عجیب نمکدان شکستنی است
behdani
تنها اگر تو بودی و یک استکان چای
دنیا نمیرسید به آخر برای من
فری
شکر خدا که با گل رویت معاصریم
انداختیم چند نظر لااقل به تو
وقتی که آفتاب در آن سینه میتپد
پس شک نکن که مرکز دنیاست قلب تو
f_altaha
نخواه ماه به قعر مغاک برگردد
که با درفش سیاه اژدهاک برگردد
نخواه ابر از این دشت تشنه کوچ کند
که چشمه با لب خشک و هلاک برگردد
چرا قبول کنم سرو سبز آبادی
تمام قد برود، یک پلاک برگردد
و صبر پیشه کنم تا به جای یوسف من
دوبار پیرهنی چاک چاک برگردد
بسازم از تنۀ هر بلوط، صد تابوت
هزار خاطرۀ دردناک برگردد
دعا کنید جهان روی صلح مکث کند
که عشق، باز به دلهای پاک برگردد
که دست نور به دامان برگها برسد
دوباره ریشۀ گلها به خاک برگردد
f_altaha
«با احتیاط حمل شود»، جان شکستنی است
این جام لبپریدۀ ارزان شکستنی است
نگذار وا شود همه جا سفرۀ دلت
این روزها عجیب نمکدان شکستنی است
وقتی نگاه میکنم از پشت پنجره
با چشمهای خیس، خیابان شکستنی است
بی دستهای گرم تو با یک نسیم هم
انگشتهای ترد درختان شکستنی است
وقتی که حکم، حکم تو باشد، بدون شک
در دست شاه، شیشۀ قلیان شکستنی است
هر بار مژههای تو را دیدهام، عجیب
حس کردهام که میلۀ زندان شکستنی است
اینقدر با غرور نگاهم نکن، که دل
مثل حباب کوچک باران شکستنی است
f_altaha
من لایق چشم تو چه دارم بفرستم؟
خرزهره برای گل مریم بفرستم؟
پروانۀ من! شرم نکن، تشنهای انگار
لب تر کن تا شربت شبنم بفرستم
یک آیه از آن معجزۀ بافته رو کن
تا پیک به شش گوشۀ عالم بفرستم
با دشمن اگر میل تو جنگ است، بفرما
تا یکشبه یک لشکر آدم بفرستم
انکار کند هر که تو را، کافر حربی است
رخصت بده او را به جهنم بفرستم
شیرینتر از آن نیست برایم که بخواهی
این جان به لب آمده را هم بفرستم
f_altaha
حجم
۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان