بریدههایی از کتاب مَی خوش
۳٫۸
(۹)
با آن سلام سرد اگر گفتهای «برو»
پس آن نگاه گرم که یعنی «بمان» چه بود؟
اِیْ اِچْ|
شک کردهام به زهد ابوذرفروشها
ایمان بادکردۀ باورفروشها
شک کردهام به اینکه چرا دور زندگی
دیوار میکشند فقط درفروشها
با هر که عهد بستهام ای دوست، نام او
افزوده شد به صنف برادرفروشها
آنقدر سادهام که برای تبسمی
سر میکشم به کوچۀ خنجرفروشها
صد خاکریز بین من و دل کشیدهاند
این روزها قبیلۀ سنگرفروشها
با وعدۀ بهشت چرا زندگی کنم
یک عمر در جهنم منبرفروشها
S
«با احتیاط حمل شود»، جان شکستنی است
این جام لبپریدۀ ارزان شکستنی است
نگذار وا شود همه جا سفرۀ دلت
این روزها عجیب نمکدان شکستنی است
محمدرضا
نخواه ماه به قعر مغاک برگردد
که با درفش سیاه اژدهاک برگردد
نخواه ابر از این دشت تشنه کوچ کند
که چشمه با لب خشک و هلاک برگردد
چرا قبول کنم سرو سبز آبادی
تمام قد برود، یک پلاک برگردد
و صبر پیشه کنم تا به جای یوسف من
دوبار پیرهنی چاک چاک برگردد
بسازم از تنۀ هر بلوط، صد تابوت
هزار خاطرۀ دردناک برگردد
دعا کنید جهان روی صلح مکث کند
که عشق، باز به دلهای پاک برگردد
که دست نور به دامان برگها برسد
دوباره ریشۀ گلها به خاک برگردد
خدا کند نپرد مستی از سر دنیا
شراب سرخ به اندام تاک برگردد
S
تا مینشست با گل لبخند پیش من
فرقی نداشت بندر و دربند پیش من
آهوی خستهای که سرآسیمه مینشست
با چشمهای سبز هنرمند پیش من
میایستاد کوه دنا، آه میکشید
می رفت آبروی دماوند پیش من
لب میگزید و سرخ تر از سیب میگذاشت
یک چای دم کشیدۀ بی قند پیش من
باور نمیکنید که من خواب دیده ام
روی زمین نشسته خداوند پیش من
«گویند رمز عشق مگویید و مشنوید»
بی فایده است موعظه و پند پیش من
رفتی و بعد از آن، همۀ حوریان شهر
یک ذره اعتبار ندارند پیش من
S
پس چرا اینقدر تنها؟ این همه آدم که هست
گریه کن تا میتوانی، شانۀ محکم که هست
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
بعد از تو هیچ فلسفهای قانعم نکرد
دنیا سراب بود سراسر برای من
f_altaha
با آن سلام سرد اگر گفتهای «برو»
پس آن نگاه گرم که یعنی «بمان» چه بود؟
.ً..
بگذار پای غنچه به لبخند وا شود
شاید دری به سمت خداوند وا شود
بستیم سیب سرخ به نارنجهای دوست
ای کاش بخت این همه پیوند وا شود
سر میرسد دوباره بهار از سفر اگر
از دست و بال چلچلهها بند وا شود
یک استکان چای برای جهان بریز
تا اخم بقچههای پر از قند وا شود
آغوش تو سپیدترین عاشقانههاست
ای کاش رو به من بگذارند وا شود
بگذار عشق لانه کند کنج سینهات
وقتش رسیده برف دماوند وا شود
S
شکوه دولت غم تا ابد نمیماند
خلیج چشم تو در جزر و مد نمیماند
تو نیستی و فقط آه میکشم، اما
همیشه حال من اینگونه بد نمیماند
دوباره میشکند بغض باستانی من
که رودخانۀ دل پشت سد نمیماند
همان زمان که تبسم زدی، همه گفتند
که این چنین سیبی در سبد نمیماند
تو نیستی و در این ازدهام گم شدهام
کسی کنار منِ نابلد نمیماند
«تنم به پیلۀ تنهاییام نمیگنجد»
و جان بدون تو در کالبد نمیماند
تو نیستی و جهان ایستگاه متروکی است
ولی قطارِ زمان میرود، نمیماند
S
پریدم ناگهان از خواب، پرسیدی «کجا؟» گفتم:
«مگس جایی نخواهد رفتن از دکّان حلوایی»
min
با آن سلام سرد اگر گفتهای «برو»
پس آن نگاه گرم که یعنی «بمان» چه بود؟
با اخمت این معادله پیچیدهتر شده است
آن چشم، آن جهان پر از چیستان چه بود؟
f_altaha
همراه عطر پیرهنت میبری مرا؟
هرچند مثل وصلۀ ناجور با خودت
.ً..
شک کردهام به زهد ابوذرفروشها
ایمان بادکردۀ باورفروشها
شک کردهام به اینکه چرا دور زندگی
دیوار میکشند فقط درفروشها
با هر که عهد بستهام ای دوست، نام او
افزوده شد به صنف برادرفروشها
آنقدر سادهام که برای تبسمی
سر میکشم به کوچۀ خنجرفروشها
صد خاکریز بین من و دل کشیدهاند
این روزها قبیلۀ سنگرفروشها
با وعدۀ بهشت چرا زندگی کنم
یک عمر در جهنم منبرفروشها
محمدرضا
خندیدی و تمام جهان اشک ریختند
یک خنده بین این همه شیون چه میکند؟
farnaz Pursmaily
اگر برای به چنگ آوردن زیباییها توانی بیش از اندازه صرف کنیم، نظام زیبایی به هم میریزد
min
با حکم جلبم آمده ای؟ با کمال میل!
آوردهای برای چه مأمور با خودت؟
f_altaha
مرزها را عاقبت تغییر خواهد داد عشق
مهربان شو تا بپیوندند کشورها به هم
یك رهگذر
ای دوست، لای زخم من این استخوان چه بود؟
.ً..
نخواه از من که از او چشم بردارم، نمیفهمم
چرا ستار خان باید دل از تبریز بردارد؟
farnaz Pursmaily
حجم
۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۵۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان