بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مَی خوش | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مَی خوش

بریده‌هایی از کتاب مَی خوش

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۹ رأی
۳٫۸
(۹)
تو کوه باش اگرچه زمانه بر سر آن است که هر دقیقه خودت را به صد نفر بفروشی
.ً..
و سعی کن که نباشی شبیه مردم دنیا که نیمه‌شب بخری ماه را، سحر بفروشی چه ساده داد و ستد می‌کنیم خاطره‌ها را چه روزگار غریبی، عجب «بخر بفروش» ی!
محمدرضا
جنگلی سرسبز بودم روزگاری پیش از این تازه فهمیدم که باید از تبر دوری کنم آرزوهای مرا با خاک یکسان کرد عشق باید از این اژدهای هفت‌سر دوری کنم
محمدرضا
بعد از تو هیچ فلسفه‌ای قانعم نکرد دنیا سراب بود سراسر برای من
محمدرضا
من را ببر به یک سفر دور با خودت تا قندهار و بلخ و نشابور با خودت
farnaz Pursmaily
از فلسفۀ مبهم دنیا چه خبر؟ هیچ پنهان شده در آن طرف این همه در، هیچ در سایۀ دلچسب چناری ننشستیم یک عمر دویدیم ولی آخر سر، هیچ آن کاج کجا رفت که آبادی ما بود از باغ چه مانده است به‌جز چند تبر؟ هیچ در جمجمۀ شاه به جز آه چه مانده است؟ از خاک به جز خاک چه شد سهم پدر؟ هیچ دیروز چنان بود که گویی همه بودند امروز ببین ریخته اینجا چقدر هیچ! امشب سبدی پاره‌تر از بغض بیاور تا صبح از این چشمۀ خشکیده ببر هیچ
f_altaha
نخواه از من که از او چشم بردارم، نمی‌فهمم چرا ستار خان باید دل از تبریز بردارد؟
f_altaha
برای زندگی دنبال یک تعریف می‌گشتم ولی تعبیر این خواب پریشان را نفهمیدم تو در یک لحظه با لبخند حل کردی معما را نپرس از من چه آمد بر سرم، آن را نفهمیدم
f_altaha
پس چرا اینقدر تنها؟ این همه آدم که هست گریه کن تا می‌توانی، شانۀ محکم که هست گریه کن، با گریه اخم ابرها وا می‌شود سعی کن خوشبخت باشی تا بخواهی، غم که هست آن چه را می‌خواستی هرچند می‌بینی که نیست چیزهایی را نمی‌خواهی در این عالم که هست زندگی خمیازه‌ای کوتاه قبل از خواب نیست گرچه می‌دانم درنگی نیست اینجا، کم که هست در جهان هرگز یقینی بهتر از تردید نیست هیچ انسانی مقدس نیست، جز «مریم» که هست از تو می‌پرسم که چشمت کفر معصومانه‌ای ست تو دلت خون نیست از دست خدا؟ گیرم که هست...
behdani
آغوش توست امن‌ترین معبد جهان
یك رهگذر
با وعدۀ بهشت چرا زندگی کنم یک عمر در جهنم منبرفروش‌ها
.ً..
بی حال و هوایت نفسم بند می‌آید گُل گُل شده در کورۀ داغت جگر من
.ً..
تو نیستی و جهان ایستگاه متروکی است ولی قطارِ زمان می‌رود، نمی‌ماند
farnaz Pursmaily
تو در یک لحظه با لبخند حل کردی معما را نپرس از من چه آمد بر سرم، آن را نفهمیدم
farnaz Pursmaily
درون کافه‌های گم شده در دود پایین شهر دلیل هق هق یکریز قلیان را نفهمیدم
farnaz Pursmaily
صبح یعنی دیدن کابوس با چشمان باز می‌خورم صبحانه را با بغض، آن هم در سکوت
min
اینجا کجاست؟ آخر تهران، پیاده شو!
min
گوش شیطان کر! یکی را دوست دارم در سکوت
فری
ای کاش در تمام سفرهای عمر خود جز بین بازوان تو مقصد نداشتم
یك رهگذر
با آن سلام سرد اگر گفته‌ای «برو» پس آن نگاه گرم که یعنی «بمان» چه بود؟
یك رهگذر

حجم

۵۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۵۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان