- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب بیا مشهد
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بیا مشهد
۴٫۷
(۷۰)
این پوتینهای کهنه و پاره مال کیه!؟
گفتم: مال منه.
بی مقدمه گفت: پوتین هاتو رو با پوتین من عوض میکنی!؟
نگاه کردم و دیدم پوتینهای علی بسیار نو و تمیزه. چون شوخ طبع بود گفتم شاید شوخی میکنه. اما او جدی میگفت.
مثل اینکه یک ساعت قبل از حرف زدن با من، بهش پوتین نو تحویل داده بودند.
گفتم: علی جان، برا چی میخوای پوتین کهنه رو بگیری و پوتین نو تحویل بدی؟ چیزی نگفت. فقط اصرار داشت که این کار را انجام بدهم.
بعد از اصرار فراوان گفت: عملیات نزدیکه. من برم یا شهید میشم یا ... ولی دوست دارم اگه شهید شدم با پوتینهای کهنه شهید شوم و پوتینهای نو رو لااقل یه نفر دیگه استفاده کنه. اینها برای بیت الماله. نباید به بیت المال ضرر بزنیم...
zahra.n
علی سیفی و چند نفر از دوستان اهل مراغه، در این حوزه ثبت نام و دروس خود را شروع کردند. او به خاطر دوستانی مانند آقای کاظمی و شهید شادمند به حوزه چیذر آمد.
کاربر ۳۱۸۲۲۱۳ Sadat
آیا خواهد رسید آنروزی که عمل به جای گفتنها بشیند.
محسن
یه روز منزل ما مهمان بودند، شب خوابیدیم. من صبح بعد از نماز، سریع رفتم نون بخرم.
دیر برگشتم و علی و... خواب موندن که متوجه شدم برا نماز بلند نشدند و نمازشون قضا شده.
علی که بلند شد دید بالاخره نماز قضا شده. ایشون همینجور بلند شد وسایلشو برداشت و با حالت قهر آمیز رفت و دیگه من دو سه هفته ایشون رو ندیدم!
نمیدونستم کجاست، اونقدر گرفته بود که نمیشد باهاش حرف بزنی. بعد یکی از بچهها گفت که ایشون رفته دو هفته پشت سر هم به خاطر اون نماز صبحش که قضا شده روزه گرفته.
خیلی پَکر بود، به خاطر اون قضا شدن نمازش، اصلاً دیوانه شد.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
در مورد مسایل سیاسی اجتماع، بیتفاوت نباشید که ضرر میکنید.
مرتضی ش.
که من هم مصداق این حدیث قدسیات باشم که فرمودی: «کُن لی اَکُن لَک»(برای من باش تا من نیز برای تو باشم)
مرتضی ش.
انگار به علی شرح صدر اعطا شده بود.
اصلاً در سختیها و مشکلات به هم نمیریخت. با حوصله و صبر تمامی گرفتاریها را حل میکرد.
مرتضی ش.
موفق ترین و سعادت مندترین انسانها آنهایی هستند که همه چیز را از او میدانند و فنا در او شدند و خود را در محضر او میبینند و هرگز به خود اجازه نمیدهند در حضور آن ناظر خبیر، خلاف ادب نموده و معصیت کنند.
مرتضی ش.
مقام معظم رهبری میفرمود: این حدیث تنم را لرزاند که امام صادق (ع) فرمودند: اگر یک نماز صبح شما قضا شود، کل دنیا طلا شود و در راه خدا بدهی جبران نمیشود.
هامان
آیا آن روز خواهد رسید که من خود را تنها و دور از غل و غشها و مشغلهها ببینم. آیا آنروز خواهد رسید که این انسانها فرهنگ واقعی اسلامی را دارا باشند.
آیا خواهد رسید آنروزی که اغراض از بین انسانها برداشته شود و تمام قضاوتها با معیار حقیقت و قانون اسلام باشد.
fa,3in
خدایا، من را با درد آشنا کن، دردی که نتیجه پشیمانی از گناهانم باشد، دردی که مرا سرزنش کند، خوف را برایم بنمایاند و بعد برایم امید دهد، امیدوارم کند به مغفرت تو.
fa,3in
«هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من»
fa,3in
معلمان عزیز و مسئول! ای کسانی که شغل مقدس انبیاء را دارید! امروز دیگر مسئولیت شما در جامعه کنونی که احتیاج شدید به رشد فرهنگ دارد حساستر است.
بچههای پاک و معصوم، همانند خمیری زیر دست شما میخواهند شکل بگیرند. در مرحله اول خود را ساخته و بعد به ساختن آنها بپردازید، و تا زمانی که خود را نساختهاید، نخواهید توانست دیگران را بسازید و تمام زحماتتان بیاثر خواهد بود.
fa,3in
دوست اگه خدایی باشد انسان را خدایی میکند و علی اینگونه بود.
fa,3in
او اصلاً به خودش فکر نمیکرد، بین عقیده و عمل او جدایی نبود.
fa,3in
شهید علی سیفی، گرچه تحصیلات حوزوی زیادی کسب نکرد و البته سن او هم اجازه چنین کسب معلوماتی را به او نمیداد، اما هرچه که از دین و اسلام فهمیده بود به یقین تبدیل شد.
و همین یقین نیز سبب میشد تا به معلومات خود عمل کند. او از میانِ داشتن و بودن، بودن را برگزید وخود را به تمام آنچه که باید عمل کند تا پرهیزگار شود، وا میداشت.
fa,3in
عظمت او نه از جنس ماده که از جنس معنی بود. آنچه عارفان پس از هشتاد سال مجاهده به آن میرسند، در علی سیفی هفده ساله در آن روزها موج میزد. هرچه از دین میدانست عمل میکرد و هرچه عمل میکرد از سر اخلاص بود.
fa,3in
ببینید و دل نبندید، چشم بیاندازید و دل نبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.
fa,3in
بعضی شبها هم بدون هماهنگی قبلی، فانوسی به دست میگرفت و همراه شهید جمال قانع دو نفری بین چادرها راه میرفتند، آرام به سر و سینه میزدند و میخواندند: هر که دارد به سرش شور خدا بسم الله، هر که دارد هوس کرببلا بسم الله...
بچهها، همچون تشنگانی که به آب خوانده شدهاند، یکی یکی از چادرها بیرون میآمدند و علی رغم خستگی آموزشهای روز، عزاداری مفصلی به راه میانداختند.
کاربر ۸۰۸۵۸۷۲
مراقبت از چشم او فوقالعاده بود. در کوچه و خیابان، سرش را پایین میانداخت و اصلاً بلند نمیکرد. وقتی منزل ما میآمد، هنگام رفتن همینطور که سرش پایین بود چقدر از مادرم تشکر میکرد.
¥عاشق مطالعه¥
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان