بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حمام ترکی | طاقچه
تصویر جلد کتاب حمام ترکی

بریده‌هایی از کتاب حمام ترکی

۲٫۱
(۲۱۴)
یک پرنده‌ی مرده افتاده بود روی زمین. ناگهان یک نفر کوتاه قد و ریز نقش با کلاه لبه‌دار و دستکش‌های کتانی کثیف ظاهر شد. زن با پرخاش گفت: «بفرمایید! کجا بودی؟ چه کار می‌‌‌کردی؟» مرد در پاسخ، یکی از دست‌هایش را، که پوشیده از دستکش کتانی سفید بود، جلوی صورتش گرفت و دو بار عطسه کرد. ـ اَه، شرم‌آوره، خانم را ببر طبقه‌ی سوم! مرد کوتوله خود را عقب کشید، تعظیم کرد و بعد از من وارد شد و درها را بست. بالا رفتیم، خیلی آهسته. حین عطسه فین هم می‌‌‌کرد و فین او مثل سوت صدا می‌‌‌کرد. از او پرسیدم: «سرما خوردی؟»
💕Adrien💕
آدم تو خلوت خودش ممکنه هر کاری بکنه، اما در جمع فرق می‌‌‌کنه.
yurika stargirl
گربه‌ای بود که دستش به گوشت نرسد.
t
دو زن قدبلند با موهای بور و لباس‌های سفید و قرمز چهارخانه وارد شدند و روی صندلی‌های مقابل من نشستند. یکی از آن‌ها یک جعبه نارنگی که به کاغذ نقره‌ای پیچیده بود، در دست داشت و در دست دیگر یک سری مانیکور بود. هر دو خیلی تنومند بودند و چهره خندان و شاداب و موهای پرپشت و بلند داشتند. قبل از اینکه بنشینند، نگاهی به اطراف اتاق انداختند، سرتا پا زن‌هایی را که آن‌جا بودند نگاه کردند، رو به یکدیگر ادا و اصول درآوردند و در گوشی حرف زدند، یکی از آن‌ها جعبه‌ی نارنگی را گرفت و تعارف کرد: «بفرمایید نارنگی». هر دو زدند زیر خنده. به پشت دراز کشیدند و گاه‌گاهی به یکدیگر نگاه کردند. یکی از آن‌ها با دقت خیلی زیادی گوشه‌های چشمش را مالید و گفت: «آه، اون یکی خیلی خوب بود».
کاربر ۴۲۸۹۳۲۲
یکیشون یه جعبه‌ی مانیکور پر از طلا داره. من فکر می‌‌‌کنم طلای واقعی نباشه، تازه اگرم باشه، درسته بیارش اینجا؟ آدم تو خلوت خودش ممکنه هر کاری بکنه، اما در جمع فرق می‌‌‌کنه. من نمی‌دونم مردا تو یه همچی زنایی چی پیدا کردن. نه شوهری نه بچه‌ای نه خونه‌ای که ازش نگهداری کنن، این چیزیه که یه زن به اون نیاز داره.
💕Adrien💕
من اهمیت نمی‌دم. نمی‌خوام با سروکله‌زدن با این دو زن خیابانی ارزش خودم رو بیارم پایین.
yurika stargirl
صندوق‌دار بلیط صورتی رنگی را به من داد و گفت: «طبقه سوم ـ سمت چپ». ـ یک دقیقه صبر کن لطفاً، زنگ زدم آسانسور بیاد. هنگامی که در آن سالن طلایی و قرمز رنگ راه می‌‌‌رفت، دامن ساتنی سیاه رنگ او غیژغیز می‌‌‌کرد. در میان نخل‌های مصنوعی ایستاد، موهای نارنجی براق او ریخته بود، روی صورت بزک‌کرده و گردن سفیدش ـ صورتش درست مثل قارچی بود که از تنه‌ی سیاه و ضخیم درختی بیرون زده باشد. پشت سر هم زنگ زد: «خانم خیلی خیلی ببخشید. والله زشته. تازه وارده. تا آخر هفته از اینجا می‌ره». در حالی که دستش روی زنگ بود، داشت داخل قفس را نگاه می‌‌‌کرد تا او را ببیند، مثل
💕Adrien💕
بله، ازدواج با یک جهانگرد و زندگی‌کردن با او در جنگل، تا زمانی که چیزی را شکار نکند و یا به دام نیندازد، باید خیلی جالب باشد.
a°mir°ali
آن قدر ناراحت شدم، عرقم به جای اینکه بیرون بیاد رفت تو. اصلاً حالم گرفته شد.
مهلا
نمی‌خوام با سروکله‌زدن با این دو زن خیابانی ارزش خودم رو بیارم پایین
mia:)🌾🪐...
«خانم خیلی خیلی ببخشید. والله زشته. تازه وارده. تا آخر هفته از اینجا می‌ره».
captain

حجم

۹٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲ صفحه

حجم

۹٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۲ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد