بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پری دریایی و انسان اسبی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب پری دریایی و انسان اسبی اثر آنا رویز

بریده‌هایی از کتاب پری دریایی و انسان اسبی

۲٫۹
(۴۰)
زمانی که آسمان منفجر شد و ستارگان و سیارات جهان متولد شدند و آسمان شب را تشکیل دادند.
Mohsen
صدایش نظیر آهنگی افسونگر به نرمی باد دریای شمال و به‌سرعت بادهای طوفانی تا مسافت‌های بسیار طولانی در خشکی جریان می‌‌یافت.
Mohsen
چشمانش از آبی‌ترین آب‌ها درخشان‌تر بود؛ یعنی همان جایی که خانه‌ی وی در اعماقش قرار داشت. موهای طلایی و موّاج او همچون آبشاری از پشت سر تا کمرش می‌‌رسیدند.
Mohsen
تبسّم «شایرا» وسیع‌تر از افق اقیانوس و قلبش بزرگ‌تر از قله‌هایی بود که سر بر آسمان می‌‌‌ساییدند.
Mohsen
. او به فوریت دانست که کدام ستاره‌ی خوشبخت را از بین ستارگان درخشان انتخاب کند، لذا ستارگان دوگانه‌ی «شایرا» و «شانان» را به خاطر قلب‌های پاک و عشق بیکران آن‌ها به یکدیگر انتخاب نمود،
sofia
بعد از ظهر بسیار آفتابی و گرمی بود. «شایرا» همراه با دوستان صمیمیش «عایشا» و «کاسیا» در آب اقیانوس شنا می‌‌کردند و دم‌های زیبای خویش را با مسرّت بر امواج کف‌آلود می‌‌کوبیدند. آن‌ها برای ساعت‌ها به بازی مورد علاقه‌ی خویش پرداختند. در ضمن این بازی‌ها، قرار بر این بود که هر کدام از پری‌های دریایی که به بالاترین ارتفاع از سطح امواج پرش نماید، به عنوان پرنسس دریا در همان روز انتخاب شود. آن‌ها در حین بازی و جست‌وخیزهایشان آن قدر شوخی و لودگی کردند و به همدیگر خندیدند که شکم‌هایشان درد گرفت. سرانجام «شایرا» تصمیم گرفت که آن روز اجازه بدهد تا «عایشا» برنده‌ی مسابقه شود، زیرا همواره احساس می‌‌کرد که همگی خوشحال‌تر خواهند بود، اگر سایر دوستان نیز سهمی از برنده‌شدن داشته باشند.
دختر کتاب خون
زمانی که «شایرا» غمگین بود، شروع به آوازخواندن می‌‌نمود و امیدوار بود که فرد مورد نظرش بتواند آوازش را بشنود و به سویش آید. آن شخص مردی بود که او بیش از هر چیزی برایش احساس دلتنگی می‌‌نمود. او «شانان» نام داشت و تنها عشق زندگیش بود. اینک «شایرا» در بُحت و سرگشتگی غریبی قرار داشت و آن اینکه «شانان» این زمان در کجاست و چه کار می‌‌کند؟
~آلْبا~☘️
آن‌ها در حین بازی و جست‌وخیزهایشان آن قدر شوخی و لودگی کردند و به همدیگر خندیدند که شکم‌هایشان درد گرفت. سرانجام «شایرا» تصمیم گرفت که آن روز اجازه بدهد تا «عایشا» برنده‌ی مسابقه شود، زیرا همواره احساس می‌‌کرد که همگی خوشحال‌تر خواهند بود، اگر سایر دوستان نیز سهمی از برنده‌شدن داشته باشند.
~آلْبا~☘️
بعد از ظهر بسیار آفتابی و گرمی بود. «شایرا» همراه با دوستان صمیمیش «عایشا» و «کاسیا» در آب اقیانوس شنا می‌‌کردند و دم‌های زیبای خویش را با مسرّت بر امواج کف‌آلود می‌‌کوبیدند. آن‌ها برای ساعت‌ها به بازی مورد علاقه‌ی خویش پرداختند. در ضمن این بازی‌ها، قرار بر این بود که هر کدام از پری‌های دریایی که به بالاترین ارتفاع از سطح امواج پرش نماید، به عنوان پرنسس دریا در همان روز انتخاب شود.
~آلْبا~☘️
زمانی که «شایرا» غمگین بود، شروع به آوازخواندن می‌‌نمود و امیدوار بود که فرد مورد نظرش بتواند آوازش را بشنود و به سویش آید. آن شخص مردی بود که او بیش از هر چیزی برایش احساس دلتنگی می‌‌نمود. او «شانان» نام داشت و تنها عشق زندگیش بود. اینک «شایرا» در بُحت و سرگشتگی غریبی قرار داشت و آن اینکه «شانان» این زمان در کجاست و چه کار می‌‌کند؟
~آلْبا~☘️

حجم

۸٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

حجم

۸٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

قیمت:
رایگان