بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پسرک فلافل‌‌فروش | صفحه ۳۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پسرک فلافل‌‌فروش

بریده‌هایی از کتاب پسرک فلافل‌‌فروش

۴٫۷
(۸۶۸)
خانه‌ای وسیع و قدیمی در نجف به‌ هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند. او در یکی از اتاق‌های کوچک و محقر آن سکونت داشت. بیشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحب‌خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهی‌دستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آن‌ها اسکان دهد. برای زائران غذا درست می‌کرد. در بیشتر کارها کمک‌حالشان بود. اگر زائری هم نبود، به تهی‌دستان اطراف خانه سکونت می‌داد و در هیچ حالی از کمک دادن دریغ نمی‌کرد.
محمد فلاح پور
مدتی که گذشت از کار در مؤسسه بیرون آمد! حسابی مشغول درس شد. عصرها هم برای مردم مستحق به صورت رایگان کار می‌کرد. به من گفت: می‌خوام لوله‌کشی یاد بگیرم! خیلی از این مردم نجف به آب لوله‌کشی احتیاج دارند و پول ندارند. رفت پیش یکی از دوستان و کار لوله‌کشی‌های جدید با دستگاه حرارتی را یاد گرفت. آنچه را که برای لوله‌کشی احتیاج بود از ایران تهیه کرد. حالا شده بود یک طلبهٔ لوله‌کش! یادم هست دیگر شهریهٔ طلبگی نمی‌گرفت. او زندگی زاهدانه‌ای را آغاز کرده بود. یک بار از او پرسیدم: تو که شهریه نمی‌گیری، برای کار هم مُزد نمی‌گیری، پس برای غذا چه می‌کنی؟ گفت: بیشتر روزهای خودم را با چای و بیسکویت می‌گذرانم! با این حال، روزبه‌روز حالات معنوی او بهتر می‌شد. از آن طلبه‌هایی بود که به فکر تهذیب نفس و عمل به دستورات دین هستند.
محمد فلاح پور
یک خانمی آمد و همین‌طور به تصویر شهید نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. کسی هم او را نمی‌شناخت. بعد جلو آمد و گفت: با خانوادهٔ شهید کار دارم. برادر شهید جلو رفت. من فکر کردم از بستگان شهید‌ هادی است، اما برادر شهید هم او را نمی‌شناخت. این خانم رو به ما کرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم. خیلی گرفتار بودیم. برادر شما خیلی به ما کمک کرد. برای ما عجیب بود. همه جور از‌ هادی شنیده بودیم اما نمی‌دانستیم مخفیانه این خانواده را تحت پوشش داشته! حتی زمانی که‌ هادی در عراق و شهر نجف اقامت داشت، این سنت الهی را رها نکرد. در مراسم تشییع‌ هادی، افراد زیادی آمده بودند که ما آن‌ها را نمی‌شناختیم. بعدها فهمیدیم که‌ هادی گره از کار بسیاری از آنان گشوده بود.
محمد فلاح پور
هادی صبح‌ها تا عصر در بازار آهن کار می‌کرد و عصرها نیز اگر وقت داشت، با موتور کار می‌کرد. اما چیزی برای خودش خرج نمی‌کرد. وقتی می‌فهمید که مثلاً هیئت نوجوانان مسجد، احتیاج به کمک مالی دارد دریغ نمی‌کرد. یا اگر می‌فهمید که شخصی احتیاج به پول دارد، حتی اگر شده قرض می‌کرد و کار او را راه می‌انداخت.‌ هادی چنین انسان بزرگی بود. من یک بار احتیاج به پول پیدا کردم. به کسی هم نگفتم، اما‌ هادی تا احساس کرد که من احتیاج به پول دارم به سرعت مبلغی را آماده کرد و به من داد. زمانی که می‌خواستم عروسی کنم نیز هفتصد هزار تومان به من داد. ظاهراً این مبلغ همهٔ پس‌اندازش بود. او لطف بزرگی در حق من انجام داد. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم. اما یک بار برادری را در حق من تمام کرد. زمانی که برای تحصیل در قم مستقر شده بودم، یک روز به‌ هادی زنگ زدم و گفتم: فاصلهٔ حجره تا محل تحصیل من زیاد است و احتیاج به موتور دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم. هنوز چند ساعتی از صحبت ما نگذشته بود که‌ هادی زنگ زد. گوشی را برداشتم.‌ هادی گفت: کجایی؟ گفتم: توی حجره در قم. گفت: برات موتور خریدم و با وانت آوردم قم، کجا بیارم؟ تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد.
محمد فلاح پور
دوستش می‌گفت: یک بار شاهد بودم که‌ هادی شخصی را با موتور به میدان خراسان آورد. با اینکه با این شخص مبلغ کرایه را طی کرده بود، اما وقتی متوجه شد که او وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلکه موجودی داخل جیبش را به این شخص داد! از همان ایام بود که با درآمد خودش گره از مشکلات بسیاری از دوستان و آشنایان باز کرد. به بسیاری از رفقا قرض داده بود. بعضی‌ها پول او را پس می‌دادند و بعضی‌ها هم بعد از شهادت‌ هادی ... من از‌ هادی چهار سال بزرگ‌تر بودم. وقتی‌ هادی حسابی در بازار جا باز کرد، من در سربازی بودم. دوران خدمت من که تمام شد،‌ هادی مرا به همان مغازه‌ای برد که خودش کار می‌کرد. من این‌گونه وارد بازار آهن شدم.
محمد فلاح پور
چند نفر از بچه‌ها خبر را به‌ هادی رساندند. او هم به سراغ فروشندهٔ این مغازه رفت. خیلی مؤدب سلام کرد و از او پرسید: بعضی از بچه‌ها می‌گویند شما سی‌دی‌های غیر مجاز پخش می‌کنید، درسته!؟ فروشنده تکذیب کرد و این بحث ادامه پیدا نکرد. بار دیگر بچه‌های نوجوان خبر آوردند که نه تنها سی‌دی‌های فیلم، بلکه سی‌دی‌های مستهجن نیز از مغازهٔ او پخش می‌شود. هادی تحقیق کرد و مطمئن شد. لذا بار دیگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت کرد و شرایط امر به معروف را انجام داد. بعد هم به او تذکر داد که اگر به این روند ادامه دهد با او با حکم ضابطان قضایی برخورد خواهد شد. اما این فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد.‌ هادی نیز در کمین فرصتی بود تا با او برخورد کند. یک روز جوانی وارد مغازه شد.‌ هادی خبر داشت که یک کیسه پر از سی‌دی‌های مستهجن برای این شخص آورده‌اند. لذا با هماهنگی بچه‌های بسیج وارد مغازه شد. درست زمانی که بار سی‌دی‌ها رسید به سراغ این شخص رفت. بعد فروشنده را با همان کیسه به مسجد آورد! در جلوی چشمان خودش همه سی‌دی‌ها را شکست. وقتی آخرین سی‌دی خُرد شد، رو کرد به آن فروشنده و گفت: اگر یک بار دیگر تکرار شد با تو برخورد قانونی می‌کنیم.
محمد فلاح پور
هادی پسری بود که تک و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسیر دین را از آنچه بر روی منبرها می‌شنید انتخاب می‌کرد و در این راه ثابت قدم بود. مدتی از حضور او در بسیج نگذشته بود که گفت: باید یکی از مسائل مهم دین را در محل خودمان عملی کنیم. می‌گفت: روایت از حضرت علی (ع) داریم که همه اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل دریاست. برای همین در برخی موارد خودش به تنهایی وارد عمل می‌شد. یک سی‌دی‌فروشی اطراف مسجد باز شده بود. بچه‌های نوجوان که به مسجد رفت و آمد داشتند از این مغازه خرید می‌کردند. این فروشنده سی‌دی‌های بازی و فیلم کپی‌شده را به قیمت ارزان به بچه‌ها می‌فروخت. مشتری‌های زیادی برای خودش جمع کرد. تا اینکه یک روز خبر رسید که این فروشنده فیلم‌های خارجی سانسورنشده هم پخش می‌کند! چند نفر از بچه‌ها خبر را به‌ هادی رساندند. او هم به سراغ فروشندهٔ این مغازه رفت. خیلی مؤدب سلام کرد و از او پرسید: بعضی از بچه‌ها می‌گویند شما سی‌دی‌های غیر مجاز پخش می‌کنید، درسته!؟ فروشنده تکذیب کرد و این بحث ادامه پیدا نکرد.
محمد فلاح پور
یادم هست زمانی که برای راهیان نور به جنوب می‌رفتیم، من و‌ هادی و چند نفر دیگر از بچه‌های مسجد، جزء خادمان دوکوهه بودیم. آنجا هم‌ هادی دست از شیطنت بر نمی‌داشت. مثلاً، یکی از دوستان قدیمی من با کت و شلوار خیلی شیک آمده بود دوکوهه و می‌خواست با آب حوض دوکوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب! سر تا پای این رفیق ما خیس شد. یک‌دفعه دوست قدیمی ما دوید که‌ هادی را بگیرد و ادبش کند. هادی با چهره‌ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن. این بندهٔ خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت. شب وقتی به اتاق ما آمد، یک‌باره چشمانش از تعجب گِرد شد.‌ هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف می‌زد!
محمد فلاح پور
بار اولی که‌ هادی را دیدم، قبل از حرکت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و دیدم جوانی سرش را روی پای یکی از بچه‌ها گذاشته و خوابیده. رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجد است بلند شو. دیدم این جوان بلند شد و شروع کرد با من صحبت کردن. اما خیلی حالم گرفته شد. بندهٔ خدا لال بود و با اَده‌اَده کردن با من حرف زد. خیلی دلم برایش سوخت. معذرت‌خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر رفقا. بقیهٔ بچه‌های مسجد از دیدن این صحنه خندیدند! چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان وارد شد و این جوان لال با او همان‌گونه صحبت کرد. آن شخص هم خیلی دلش برای این پسر سوخت. ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آمادهٔ حرکت، یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: نابودی همهٔ علمای اس... بعد از لحظه‌ای سکوت ادامه داد: نابودی همه علمای اسرائیل صلوات. همه صلوات فرستادیم. وقتی برگشتم، با تعجب دیدم آقایی که شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود! به دوستم گفتم: مگه این جوان لال نبود!؟ دوستم خندید و گفت: فکر کردی برای چی توی مسجد می‌خندیدیم. این‌ هادی ذوالفقاری از بچه‌های جدید مسجد ماست که پسر خیلی خوبیه، خیلی فعال و در عین حال دلسوز و شوخ‌طبع و دوست‌داشتنی است. شما رو سر کار گذاشته بود.
محمد فلاح پور
تابستان سال ۱۳۹۱ در نجف، گوشهٔ حرم حضرت علی (ع) او را دیدم. یک دشداشهٔ عربی پوشیده بود و همراه چند طلبهٔ دیگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم:‌ هادی خودتی؟! بلند شد و به سمت من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم. با تعجب گفتم: اینجا چی‌کار می‌کنی؟ بدون مکث و با همان لبخند همیشگی گفت:‌ اومدم اینجا برا شهادت! خندیدم و به شوخی گفتم: برو بابا، جمع کن این حرفا رو، در باغ رو بستند، کلیدش هم نیست! دیگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن. دو سال از آن قضیه گذشت. تا اینکه یکی دیگر از دوستان پیامکی برای من فرستاد که حالم را دگرگون کرد. او نوشته بود: «هادی ذوالفقاری، از شهر سامرا به کاروان شهیدان پیوست.» برای شهادت‌ هادی گریه نکردم؛ چون خودش تأکید داشت که اشک را فقط باید در عزای حضرت زهرا (س) ریخت. اما خیلی دربارهٔ او فکر کردم. هادی چه کار کرد؟ از کجا به کجا رسید؟ او چگونه مسیر رسیدن به مقصد را برای خودش هموار کرد؟
محمد فلاح پور
اوایل کار بود؛ حدود سال ۱۳۸۶. به سختی مشغول جمع‌آوری خاطرات شهید‌ هادی بودیم. شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دو نفر از بچه‌های مسجد موسی ابن جعفر (ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته‌اند. سراغ آن‌ها را گرفتم. بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتیم. سید علی مصطفوی و دوست صمیمی او،‌ هادی ذوالفقاری، با یک کیف پر از کاغذ آمدند. سید علی را از قبل می‌شناختم؛ مسئول فرهنگی مسجد بود. او بسیار دلسوزانه فعالیت می‌کرد. اما‌ هادی را برای اولین بار می‌دیدم. آن‌ها چهار مصاحبه انجام داده بودند که متن آن را به من تحویل دادند. بعد هم دربارهٔ شخصیت شهید ابراهیم ‌ هادی صحبت کردیم. در این مدت‌ هادی ذوالفقاری ساکت بود. در پایان صحبت‌های سید علی، رو به من کرد و گفت: شرمنده، ببخشید، می‌تونم مطلبی رو بگم؟ گفتم: بفرمایید. هادی با همان چهرهٔ با حیا و دوست‌داشتنی گفت: قبل از ما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم ‌ هادی رفتند، اما هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید! شاید دلیلش این بوده که می‌خواستند خودشان را در کنار شهید مطرح کنند. بعد سکوت کرد. همین‌طور که با تعجب نگاهش می‌کردم ادامه داد: خواستم بگویم همین‌طور که این شهید عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی کنید که ...
محمد فلاح پور
دنبال شُهرتیم و پی اسم و رسم و نام غافل از اینکه فاطمه (س) گمنام می‌خرد
آسمونی
یک هفته بعد از شهادت خوابش را دیدم. در خواب نمی‌دانستم‌ هادی شهید شده. گفتم: شما کجایی، چی شد، نیستی؟ لبخندی زد و گفت: الحمدلله به آرزوم رسیدم.
کاربر ۱۵۳۷۲۳۳
جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس که واجب‌تر است
shariaty
زیاد یا حسین (ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید
shariaty
کم خوراک و کم خواب بود.
shariaty
او انسان بزرگی بود، به خاطر اینکه دنیا در چشمش کوچک بود.
shariaty
او انسان بزرگی بود، به خاطر اینکه دنیا در چشمش کوچک بود.
shariaty
خیلی با اعتقاد به جمعی از رزمندگان عراقی می‌گفت: لحظهٔ شهادت نام مقدس یا حسین (ع) را به زبان داشته باشید تا خود آقا بالای سرتان بیاید.
shariaty
یک شب می‌گفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می‌خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟
shariaty

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان