داستان غمانگیزیست
که هرکسی چیزی را
در زندگی از دست داده است
اما داستان من غمانگیز ترست
تو را نداشتهام
و از دست دادهام
Mehdi
آنقدر که دو آدم برفی
از چشمهایشان برف بارید
و قطبها پدید آمدند
Mehdi
میخواهم مفقودالاثر شوم
تا هیچ قبری نداشته باشم
که انتظار بکشد
نیامدنهایت را
امیری حسین
سربازانی که از جنگ برنمیگردند
نمردهاند!
شبیه مردانی
که بعد از دیدن تو
دیگر کسی آنها را ندید
محمود
در تمام بندها
به تو فکر کردهام
و اگر یکروز باستان شناسان
دست مرا از زیر خاک بیرون بیاورند
هنوز حلقهای
بر پای زندانی بند ششم است
امیری حسین
غمگینتر شویم
در آپارتمانهایی که از درختها بالاتر رفتند
امیری حسین
خورشید بودی
روی صورتت اسید پاشیدند
اما چیزی از زیباییت
کم نشده است
حالا ماه شدهای
با چند لکهی سیاه
روی صورتت
.
قسم به شرافت مرگ
که اگر بیاید
هرگز نمیرود
.
رابطهها سرد شدهاست
سالها در کنار هم میایستیم
شبیه دو مجسمه در میدان
بدون اینکه پای قلبی در میان باشد
melikaw
به تو فکر خواهمکرد
آنقدر فکر خواهمکرد
که سالها بعد
روزنامهها تیتر بزنند
از لبهای جنازهای
دود بلند میشود
مردم، متعجب عکسم را نگاه کنند
تو لبخند بزنی
زیر لب بگویی:
دیوانه هنوز به من فکر میکند
-*yallda*-