بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دلتنگی | طاقچه
کتاب دلتنگی اثر آلبرتو موراویا

بریده‌هایی از کتاب دلتنگی

۳٫۶
(۸)
ایام کودکی، بعد نوجوانی و اولین دوران جوانی‌ام، بی‌آنکه به روی خود بیاورم، توأم با درد و رنج دلتنگی بود. گویی چیزی که این همه مرا عذاب می‌داد، سردردی غیرارادی است که دارو و درمان پزشک لازم دارد.
plato
«انسانیت، در برابر یک بی‌تفاوتی از بین نرفتنی، به دو مرحله‌ی بزرگ تقسیم می‌شود: یکی انگیزه‌ای برای کشتن دیگران، و دیگری انگیزه‌ای برای خودکشی.»
niloufar.dh
گفتم: «عده‌ای هستند که به توت حساسیت دارند، وقتی آن را می‌خورند، بدنشان پر از لکه‌های قرمز رنگی می‌شود. خُب، من هم به پول حساسیت دارم و وجودم را سرخ می‌کند.» لحظه‌ای سکوت شد. آن‌گاه مادرم با لحن مصممی ادامه داد: «خُب، حرف‌هایت شنیدنی است. تو فقیر هستی، اما فقیری هستی که مادر ثروتمندی داری. دست‌کم می‌توانی این قضیه را بفهمی؟»
نازنین بنایی
نمی‌توانم تصور کنم که روزی نیاز به مذهب را حس کنم.
پویا پانا
اغلب دچار این وسوسه و انگیزه می‌شدم که ماشین را از جاده منحرف کنم و با تمام سرعت، آن را به اولین مانعی بکوبم که سر راهم قرار می‌گرفت. این وسوسه‌ی منحصر به فرد، غیرقابل مقاومت و جذاب بود؛ شبیه به انگیزه‌ی بچه‌ای که با طپانچه‌ی پدرش بازی می‌کند، درحالی‌که کس دیگری آن را به شقیقه‌اش می‌گذارد و شلیک می‌کند. من به خودکشی فکر نمی‌کردم، چرا که ایده‌ی خودکشی هرگز در فکر و ذکرم نبود؛ برعکس، این میل مرگ بود که در جسم ضعیف و نگرانم بود. احساس می‌کردم که دست‌هایم به راحتی فرمان را تحت کنترل خود دارد. نیم تکانی کافی بود تا ماشین به دیوار محوطه‌ای یا به درخت چنار سفیدی بخورد و درب و داغان بشود. انگار گفتم که این، وسوسه‌ای غیر قابل مقاومت و شیرین و اطمینان‌بخش بود. فکر کردم با این وسوسه، به آن خوابی فرو می‌روم که گاهی در آن به پوچی وجود خودمان می‌رسیم و خیال می‌کنیم که در برابر آن، مقاومت می‌کنیم و زرنگ هستیم، اما در واقع، در خواب به سر می‌بریم.
نازنین بنایی
چرا می‌خواهی چیزی درباره‌ی تو نپرسم؟ او لحظه‌ای اندیشید و سپس، پاسخ داد: «به دلایلی میل ندارم به تو جواب بدهم.» - یعنی همین‌طور ناگفته بماند؟ - بله. زیرا من یا به تو چیزهایی می‌گویم که حقیقت ندارد و یا خیلی ساده، به تو چیزی می‌گویم که خوشحالت کنم.
پویا پانا
آیا می‌توان با دلتنگی، بی هیچ ارتباطی با امر واقعی زندگی کرد و رنج نکشید؟
نازنین بنایی
در واقع تا حدودی مایل بودم بمیرم تا زندگی نیز بر یک مدار ادامه نداشته باشد.
نازنین بنایی
مسئله‌ای که مهم است، وقت گذراندن است. یک مؤلف یا دیگری، برای من همه مثل هم هستند.»
پویا پانا
به نظر من دلتنگی در حقیقت یک بی‌کفایتی و ناهماهنگی و یا فقدان واقعیت است. هنگامی که دلتنگم، همیشه تغییر دادن واقعیت برایم اشکالی حیرت‌انگیز تولید کرده است. گویی در شبی زمستانی زیر پتوی بسیار کوتاهی خفته باشی و اگرچه آن را تا روی پاها کشیده‌ای، اما سر و سینه و پاها از سرما یخ زده باشد و نتوانی با خیال راحت بخوابی.
پویا پانا
لوئیس کیبلو در این‌باره می‌گوید: «انتقاد از جامعه‌ی بورژوایی، یکی از ارکان ثابت کارهای موراویا است.»
پویا پانا
لوئیس کیبلو در این‌باره می‌گوید: «انتقاد از جامعه‌ی بورژوایی، یکی از ارکان ثابت کارهای موراویا است.»
پویا پانا
ناچارم بگویم شاید عاقلی خردمند با ایمانی عمیق که ارتباط غیرممکنی با عاقلی دارد که دیوانگی را باور کرده است.
پویا پانا
باری، آن شب، وقتی ماشین خود را به سوی ویاکاسیا می‌راندم و به‌سوی مزرعه می‌رفتم، جمله‌ای به‌خاطرم آمد. نمی‌دانم از کی بود یا کجا آن را خوانده بودم: «انسانیت، در برابر یک بی‌تفاوتی از بین نرفتنی، به دو مرحله‌ی بزرگ تقسیم می‌شود: یکی انگیزه‌ای برای کشتن دیگران، و دیگری انگیزه‌ای برای خودکشی.» به خود گفتم علاوه بر یکی از این دو حالت، من تجربه‌ی دیگری از این مرحله را دارم که ناکام شدن است.
نازنین بنایی
پس چه چیزی را قبول داری؟ او لحظه‌ای به فکر فرو رفت. بعد با لحن تردیدآمیز و مصممی جواب داد: «هیچ چیز را. اگرچه قبول دارم که این، آن چیزی نبود که بدان فکر می‌کردم. فکر می‌کنم اصلاً چیزی را قبول ندارم. من به چیز اعتقاد ندارم و هرگز به چیزی فکر نمی‌کنم. حالا هم به چیزی اعتقاد ندارم. من به چیزهای ممکن فکر می‌کنم، نه به مذهب. هرچند همیشه هم نمی‌شود به یک چیز فکر کرد. می‌خواهم بگویم که چیزی برایم وجود ندارد. این مذهب نیست که مرا به خودش جذب می‌کند، چون اصلاً برایم وجود ندارد.»
نازنین بنایی
سیگاری خریدم که هیچ نیازی به آن نداشتم، قهوه‌ای گرفتم که هیچ میلی به نوشیدن آن نداشتم و روزنامه‌ای خریدم که برایم جالب نبود و به دیدن نمایشگاه نقاشی رفتم، بی‌آن‌که کنجکاو شوم آن را دنبال کنم. درحالی‌که، احساس می‌کردم که این تفریح و سرگرمی نیست که جسورانه دلتنگی را تغییر می‌دهد، چرا که اغلب اوقات، به عمق برخی چیزها در حین خریدن روزنامه‌ای یا نوشیدن قهوه‌ای یا دیدار از نمایشگاهی، دقت نمی‌کردم.
نازنین بنایی
به نظر من دلتنگی در حقیقت یک بی‌کفایتی و ناهماهنگی و یا فقدان واقعیت است. هنگامی که دلتنگم، همیشه تغییر دادن واقعیت برایم اشکالی حیرت‌انگیز تولید کرده است. گویی در شبی زمستانی زیر پتوی بسیار کوتاهی خفته باشی و اگرچه آن را تا روی پاها کشیده‌ای، اما سر و سینه و پاها از سرما یخ زده باشد و نتوانی با خیال راحت بخوابی.
Mary gholami
حسادت و درد و اندوه و احساس مفرط مالک بودن، به نظر او خواستن مدام برخی چیزهای دیگر از زن بود.
niloufar.dh
«یک‌ریز باران می‌بارد. خداحافظ گل فقیرم.»
niloufar.dh
متوجه‌اید؟ درحالی‌که بالستیری، فاسق بدبخت و نقاش بدی بود، حال و روزش غبطه‌آور بوده است. - برای چه؟ - برای این‌که بتواند بگوید: تو برای من همه‌چیز هستی.
niloufar.dh

حجم

۲۵۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۵۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۲۴۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد