بریده‌هایی از کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

مامان‌بزرگ از اینکه مردم بگویند دروغ به هم بافته یا چیزی را خودش سرهم کرده بدش می‌آید، و به مامان یادآوری می‌کند که بهتر است به‌جای سرهم کردن و دروغ بافتن، از یک ترکیب جایگزین که کمتر تحقیرآمیز باشد، یعنی «به چالش کشیدن واقعیت»، استفاده کند.

نمی‌شود با اطمینان گفت آیا عجیب‌وغریب بودن مامان‌بزرگ به‌خاطر ساعت‌های زیادی است که در میاماس زندگی کرده یا اینکه عجیب‌وغریب بودن میاماس به‌خاطر حضور مامان‌بزرگ در آنجا است.

اگر دیوارها و کف خانه را سوراخ می‌کردند، همۀ اهالی می‌توانستند دست دراز کنند و همدیگر را لمس کنند، یعنی زندگی‌شان تا این حد به هم نزدیک بود، و با این حال آخرش هیچی از هم نمی‌دانستند. و سال‌ها به همین ترتیب گذشت.

«اگر نتونی از شر خاطره‌های بد خلاص بشی، مجبوری اون‌ها را با چیزهای شیرینی‌تر بپوشونی.»

بزرگ‌ترین توانایی مرگ میراندنِ آدم‌ها نیست، بزرگ‌ترین توانایی‌اش این است که می‌تواند کاری کند بازمانده‌ها آرزو کنند زندگی‌شان متوقف شود

«کمک کردن به کسی که خودش نمی‌خواد به خودش کمک کنه کار سختیه.» السا به‌اعتراض می‌گوید: «اونی که می‌خواد به خودش کمک کنه احتمالاً اونی نیست که بیشتر از همه به کمک دیگران نیاز داره.»

مصیبت‌های غیرمنتظره تأثیرهای غیرمنتظره‌ای روی آدم‌ها دارند، اندوه‌های غیرمنتظره و قهرمانی‌های غیرمنتظره.

«فقط آدم‌های متفاوت می‌تونن دنیا رو عوض کنن. آدم‌های عادی عرضۀ تغییر دادن هیچ کوفتی رو ندارن.»

السا اعتقاد دارد حروف فقط وسیله‌ای برای ارسال پیام نیستند. مهم‌تر از این‌ها هستند.

«اگر نتونی از شر خاطره‌های بد خلاص بشی، مجبوری اون‌ها را با چیزهای شیرینی‌تر بپوشونی.»

«همین رو می‌گم، همین که مدام باید مراقب باشی کاری نکنی که به کسی بربخوره! تو این کشور خراب‌شده اوضاع از آپارتاید هم بدتره!»

«این یه جور شوخیه یا جوکه؟» «اگر می‌خواستم جوک بگم، می‌گفتم از یکی می‌پرسن چرا روی قرص خط داره؟ می‌گه واسه اینکه اگر از گلوت پایین نرفت با پیچ‌گوشتی سفتش کنی.»

تمام کردن یک قصه کار آسانی نیست. هرچند، همۀ قصه‌ها باید جایی تمام شوند.

‫«کمک کردن به کسی که خودش نمی‌خواد به خودش کمک کنه کار سختیه.»

بزرگ‌ترین نیروی مرگ این نیست که می‌تواند آدم‌ها را بمیراند، بزرگ‌ترین نیرویش این است که می‌تواند کاری کند زنده‌ها آرزوی مرگ کنند.

اگر کسانی که دوستشان دارد قبلاً آدم‌های مزخرفی بوده باشند، باید یاد بگیرد همچنان آن‌ها را دوست داشته باشد. اگر همۀ آن‌هایی را که در گذشته مزخرف بوده‌اند از زندگی‌ات کنار بگذاری، خیلی زود دیگر هیچ آدمی باقی نمی‌مانَد

ارتش بزرگی نیست، اما برای خودش ارتشی است،

هر کس این را قبول ندارد باید خودش را به دکتر نشان دهد.

«گمونم عوض کردن خاطره‌ها یه نیروی فراطبیعی باشه.» مامان‌بزرگ شانه بالا می‌اندازد.

«ما می‌خواهیم دوست داشته شویم؛ اگرنه، مورد تحسین قرار بگیریم؛ اگرنه، ازمان بترسند؛ اگرنه، مورد نفرت و تحقیر واقع شویم. ما به هر قیمتی می‌خواهیم حسی را در دیگران برانگیزیم. روح ما از تهی بودن گریزان است؛ و به هر بهایی طالب ارتباط با دیگران است.»