بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گورهای بی سنگ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گورهای بی سنگ

بریده‌هایی از کتاب گورهای بی سنگ

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۷از ۱۱ رأی
۴٫۷
(۱۱)
خدا برای آفرینش انسان چهل روز بر خاک آدم باران اندوه بارانید و یک ساعت باران شادی. شاید به همین دلیل رنج‌های انسان از شادی‌هایش بزرگ‌تر است.
بهار
درودیوار اتاق انتظار توی مطب متخصص‌های نازایی پُر از عکس‌های بچه‌هایی است که به دنیا آورده‌اند. چیزی شبیه دیپلم‌های افتخار یا گواهی‌نامه‌های بین‌المللی که کسی در تأیید مهارت و تخصصش به دیوار بزند
م. فیروزی
امید گاهی شبیه اشیایی به‌ظاهر فراموش‌شده است که به هیچ دردی نمی‌خورند اما نمی‌توانی دورشان بیندازی؛ تصویر سیاه‌وسفید یک سونوگرافی قدیمی، کارت مشخصات جنین‌های فریزشده، یک عروسک پارچه‌ای با دو صورت که یک طرفش می‌خندد و یک طرفش گریه می‌کند، یا یک دوچرخهٔ اسباب‌بازی دکوری.
بهار
فکر کردم امید شبیه ماتروشکاهای روسی است؛ عروسک‌های چوبی درون‌تهی که در هم لانه کرده‌اند. هربار یکی دیگر از دل قبلی بیرون می‌آید، ولی کوچک‌تر می‌شود. نمی‌دانی چندتای دیگر مانده و چه‌قدر کوچک خواهد شد، ولی تا وقتی هنوز هست ادامه می‌دهی.
Toktam
همهٔ ما در زندگی به یکی مهربان‌تر از خودمان نیاز داریم که وقتی از جنگ برمی‌گردیم مثل گربه زخم‌های‌مان را بلیسد، و یکی عاقل‌تر از خودمان که وقت دیوانگی مهارمان کند.
شیوایی
سخت می‌شود گفت چیزی که آن لحظه از دست می‌دادم جنینی چندگرمی و بی‌شکل بود یا رؤیایی به بزرگی یک زندگی. شاید هم این دو یکی بودند
کاربر ۵۵۷۴۳۵۸
همهٔ ما در زندگی به یکی مهربان‌تر از خودمان نیاز داریم که وقتی از جنگ برمی‌گردیم مثل گربه زخم‌های‌مان را بلیسد، و یکی عاقل‌تر از خودمان که وقت دیوانگی مهارمان کند.
بهاران بانو65
بهترین کاری که بشر می‌تواند بکند این است که به تولیدمثل پایان دهد تا نسل انسان از کرهٔ زمین به‌کلی محو شود.
م. فیروزی
خشم اغلب شبیه نارنجکی است که کف دست آدم منفجر می‌شود.
م. فیروزی
یک جایی از زندگی هست که احساس می‌کنی گذشته از آینده بزرگ‌تر است. آن وقت رؤیا بافتن سخت می‌شود.
م. فیروزی
آدم همیشه فکر می‌کند اگر چشم‌هایش را ببندد دردش کم‌تر می‌شود.
م. فیروزی
من ولی دستم حیات ندارد
م. فیروزی
من آدم بازنده‌ای بودم. وقتی در بیست و یک‌سالگی به تهران آمدم می‌خواستم برنده باشم. جاهای زیادی کار کردم و کارهای زیادتری را امتحان کردم، ولی در هیچ کاری آن‌قدر موفق نبودم که فکر کنم آدم مهمی هستم. همیشه آخرش همان آدم بازنده بودم. شاید برای همین بود که هیچ محل کاری را با همهٔ جزئیاتش به خاطر نمی‌آورم. فراموش‌شان می‌کنم. این‌جا ولی آدم موفقی هستم. وقتی به بچه‌هایی که شکاف کام دارند غذا می‌دهم می‌ترسم خفه شوند، ولی وقتی غذا دادن تمام می‌شود و همه زنده‌اند احساس برنده بودن می‌کنم.
بهار

حجم

۱۱۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۱۱۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد