آه ماریا، ماریای فراموشکار، هیچکس هرگز تو را اینطور که من دوست دارم دوست نخواهد داشت. شاید هر وقت توانستی مقایسه کنی، بفهمی و بیندیشی، تا پایان عمر به خودت بگویی: «هیچکس، هیچکس هرگز مرا اینچنین دوست نداشته است.»
samangheidi
خودت را زیبا کن، لبخند بزن، از خودت غافل نشو. میخواهم خوشبخت باشی. هیچوقت به اندازهٔ آن شب زیبا نبودهای، همان شبی که به من گفتی خوشبختی (یادت میآید، با دوستت بودی)
Raha
تو را در بیشتر حالتهایت دوست دارم، اما وقتهایی که چهرهات بشاش است و پُر از تلألؤ زندگی چیز دیگری است.
Raha
در مورد هر چیزی که به تو مربوط میشود بسیار صبورم. با اینهمه، در خونم بیقراری و التهابی موج میزند که آزارم میدهد؛ میلی که همهچیز را میسوزاند و میبلعد، و این عشق من است به تو.
Raha
آه، عزیز من، چهقدر سخت است دور بودن از آنچه دوستش داریم. من از دیدن روی تو محرومم؛ برای من هیچچیز دیگری در دنیا به پای آن نمیرسد.
Raha
تا امروز، من و تو همدیگر را در تب و التهاب و خطر دیدهایم و دوست داشتهایم
Raha
از پنجشنبهشب دارم به تو فکر میکنم. به نظرم شکل بدی از هم جدا شدیم و تحمل این جدایی، با اینهمه تردید و زیر این آسمان پُرخطر، برایم سخت است. امیدوارم تو نزد من بیایی؛ اگر میتوانی با ماشین بیا، چون خیلی راحتتر است، وگرنه این سفر برایت طولانی و سخت میشود،
Raha
«باید یاد میگرفتند دور از هرگونه غرور روی طناب عشق پیش روند»،
Raha
«هر آنچه ما، من و تو، در کار یا زندگیمان رقم میزنیم بهتنهایی محقق نمیشود، مگر احساس حضور آن دیگری هر کداممان را همراهی کند.»
Raha
چنان از جانودل به هم پیوند خوردهایم که خوب میدانم هیچچیز نمیتواند ما را غافلگیرانه از هم جدا کند.
Raha