بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماه تاریک | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب ماه تاریک اثر فریدالدین آزادی

بریده‌هایی از کتاب ماه تاریک

۴٫۱
(۱۸۴)
درینا برای اینکه فضا را عوض کند به شوخی گفت: «اگر من ملکه بودم و تو جای وارین بودی چه کار می‌کردی؟» «هیچی خیلی راحت می‌رفتم سراغ یک نفر دیگه» «خیلی خب. پس خداحافظ برو سراغ همون یک نفر دیگه» «متأسفانه فعلاً هیچ زنی غیر از تو اینجا نیست. میشه تا وقتی وارین بر می‌گرده صبر کنی؟» «نه. چون خوشبختانه مردهای زیادی غیر از تو اینجا هستند.» آراباد با خنده جواب داد: «آره ولی هر کدامشان تو را بخواهد باید جلوی من و ارتشم بایستند.» هر دو خندیدند و بعد درینا با لحن جدی گفت: «می‌دانی که من همیشه کنارت خواهم ماند آراباد هر چیزی که پیش بیاد من همیشه در کنار تو هستم.» «من هم به خاطر تو هر کاری می‌کنم. تمام تلاشم رو می‌کنم تا همیشه راحت باشی درینا.»
دراکو مافوی
ترس از دشمنی که تا به‌حال ندیده و فقط وصف آن را شنیده بودند در چشمان همه دیده می‌شد. هوراتاس و پورتوس کاملاً از برگشتن دوستانشان از «مورینا» ناامید شده و فقط به این فکر می‌کردند که چطور جلوی این اهریمننان ایستادگی کنند. سربازان هم که از چیزی خبر نداشتند، تنها در این اندیشه بودند که امروز روزمرگ‌شان خواهد بود.
دراکو مافوی
پیودون رو به آراباد گفت: «فکر کنم به موقع رسیدیم، هنوز خیلی هیولا برای کشتن باقی مانده» وارین جواب او را داد: «آره پیودون، امروز می‌تونی قدرتت را امتحان کنی.»
دراکو مافوی
آراباد کمی از آب چشمه نوشید و بعد رو به آرتاش گفت: «دوست من، تو یک بار قبلاً مریناس را ملاقات کردی، چه چیزی از او گرفتی؟» آرتاش با شنیدن این سؤال چهره‌اش درهم رفت و سرش را پایین انداخت. بعد از چند لحظه رو به جمع گفت: «احمقانه‌ترین چیزی که می‌توانستم بگیرم.» همه از این حرف او تعجب کردند، منتظر بودند تا حرفش را ادامه دهد. آرتاش ادامه داد: «من از مریناس جاودانگی گرفتم.» وارین با تعجب پرسید: «جاودانگی؟ پس به خاطر همین این همه سال زنده ماندی. تو پیر نمی‌شی.» آرتاش با لحن غمگینی جواب داد: «بدتر از این... من به هیچ وجه نمی‌میرم.» همه با تعجب بیشتری به او نگاه کردند. آرتاش که متوجه تعجب جمع شد ناگهان شمشیرش را از غلاف بیرون آورد و آن را در شکم خودش فرو کرد. همه با هم از ترس فریاد زدند. اما آرتاش در کمال خونسردی شمشیر را از بدنش بیرون کشید و بعد از چند لحظه جای زخم کم‌کم ناپدید شد. پیودون بهت‌زده گفت: «اوه، خیلی جالبه. شاید من هم ازش همینو بخوام.» آرتاش جواب داد: «نه دوست من. حتی به این فکر هم نکن. تو نمی‌دانی من چه سختی می‌کشم. نمی‌دانی چقدر سخته این همه روز تکراری ببینی، چقدر سخته که هیچ لذتی توی زندگی تو را ارضا نکنه...»
دراکو مافوی
«به نظرم بهتر است پادشاه مانند پدرانشان لباس قرمز بپوشند، لباس قرمز ابریشمی‌تان کاملاً برازنده است.»
دراکو مافوی
«من هم به خاطر تو هر کاری می‌کنم. تمام تلاشم رو می‌کنم تا همیشه راحت باشی درینا.»
کاربر ۱۸۹۳۳۰۳

حجم

۱۱۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۱۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد