بریدههایی از کتاب پشت درهای بسته
۳٫۹
(۱۴۹)
بهتر از هر کسی میدانم که ظاهر آدمها چقدر میتواند فریبدهنده باشد
لوبیای خوش خنده`
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
«روزی روزگاری پسری با پدر و مادرش تو یه جای خیلی خیلی دور زندگی میکرد. وقتی خیلی بچه بود، از پدر قوی و قدرتمندش میترسید و عاشق مادرش بود. اما وقتی دید مادرش ضعیف و بیمصرفه و نمیتونه در برابر پدر از خودش دفاع کنه، پسر کمکم از مادرش هم متنفر شد و وقتی پدر، مادرش رو به انبار پر از موش میبرد و زندونیش میکرد، از ترسی که در چشمهای مادرش میدید، لذت میبرد.
مروارید ابراهیمیان
آن موقع بود که فهمیدم نهتنها مجبور بودم جک را بکشم که باید قبل از رفتن به تایلند این کار را میکردم. اگرچه فهمیدن اینکه زمان کمی داشتم وحشتناک بود، اما این آخرین مهلت، به من کمک میکرد که تمرکز کنم.
ماه اگر میخندید شکل تو میشد
باید مراقب آرزوهایم باشم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
ممکن است از ملالت بمیرم، چرا که نمیتوانم از این روزهای پوچی که تا ابد کش میآیند، رهایی یابم.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
فرار کردن از مشکل تدبیری ندارد.
لوبیای خوش خنده`
«گریس، اتاق میلی چه رنگی بود؟»
بهسختی میتوانم حرف بزنم. «قرمز.» صدایم در گلو میشکند. «اتاق میلی قرمز بود.»
با لحنی آرام میگوید: «من هم همین فکر رو کردم.»
hanimani
خیره به من نگاه میکند. «گریس، اتاق میلی چه رنگی بود؟»
بهسختی میتوانم حرف بزنم. «قرمز.» صدایم در گلو میشکند. «اتاق میلی قرمز بود.»
با لحنی آرام میگوید: «من هم همین فکر رو کردم.»
hanimani
روایتی ساده و روان و به دور از هر گونه پیچیدگی، داستانی خلق میکند که توصیف بیبدیل احساسات و عواطف انسانی، بهویژه ترس و نفرت، از ویژگیهای مهم آن بهحساب میآید. پشت درهای بسته رمانی است که رنگ و بوی ترس دارد و درعینحال خواننده را به تأمل در تناقض میان ظاهر و باطن انسانها وامیدارد.
آرزو امیررضایی
زمستان ۱۳۹۵
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
پشت درهای بسته روایتی است برگرفته از زوایای تاریک ذهن انسان. اولین رمان بی.اِی. پاریس در فضایی نقل میشود که دو عنصر ترس و تعلیقِ میان گذشته و حال خواننده را درجا میخکوب میکند، چرا که او نیز در جدال بین عقل و احساس گرفتار میشود و مجبور به پیدا کردن راه فرار است.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
خیره به من نگاه میکند. «گریس، اتاق میلی چه رنگی بود؟»
بهسختی میتوانم حرف بزنم. «قرمز.» صدایم در گلو میشکند. «اتاق میلی قرمز بود.»
Ra8.M
آن روز صبح در تایلند؛ صبح روز بعدی که فهمیدم با یک هیولا ازدواج کردهام، عجلهای برای بیدارشدن جک نداشتم، چرا که میدانستم بیدار شدن او یعنی شروع نقش بازی کردن من.
ز.س
حجم
۲۲۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۲۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۴۵,۵۰۰
۳۱,۸۵۰۳۰%
تومان