بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مسافر بی توشه و زندگی یک هنرمند | طاقچه
تصویر جلد کتاب مسافر بی توشه و زندگی یک هنرمند

بریده‌هایی از کتاب مسافر بی توشه و زندگی یک هنرمند

نویسنده:ژان آنوی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأی
۵٫۰
(۱)
گاستون: شاید من تنها آدمی هستم که سرنوشت این شانس رو بهش داده. من مرد بزرگی شدم و حق انتخاب دارم. دیگر نمی‌تونم مثل بچه‌ها بی‌تجربه بمونم اگه این کار رو بکنم به خودم خیانت کردم. خیلی چیزها رو حالا دیگه باید فراموش کنم، تازه از دیروز اتفاقاتی افتاده که باید اونها رو هم فراموش کنم. والانتین: پس عشق چی؟ عشق ما، با اون چه کار می‌کنی؟ لابد راجع به عشق هم نمی‌خوای بدونی و بشناسی. گاستون: اون عشق فقط منو به‌طرف نفرت می‌بره. توی چشم‌های تو عشق نمی‌بینم فقط کینه‌س. به‌هرحال آدمی مثل من که حافظه نداره فقط با تعجب به این چیزها نگاه می‌کنه. در هر صورت نمی‌خوام عشقی داشته باشم، من عاشقم ولی بدون معشوق،‌ عاشقی که اولین بوسه و رابطه رو فراموش کرده و دیگه زندانی خاطراتش نیست، همه‌چیز رو به باد می‌سپارم.
الهام حمیدی
گاستون: وقتی پدرمان مرد و من خیلی کوچک بودم؟ ژرژ: دو سالت بود. گاستون: و تو. ژرژ: چهارده سال،‌ باید از تو مواظبت می‌کردم. خب خیلی کوچک بودی. [سکوت] و به دلایل زیاد کودک موندی به دلیل پول‌های زیادی که جلوت می‌ریختم، به علت سخت‌گیری‌ها و خشونت مادر و ضعف و ناشی‌گری خود من. باید می‌تونستیم تربیت درست به تو بدیم. تو بی‌گناه بودی ما کاری برات نکردیم. کودکی مثل یه دیو با تو در جدال بود و ما باید اون رو از تو دور می‌کردیم. نه تنها کاری نکردیم بلکه همیشه متهمت می‌کردیم و تنهات می‌ذاشتیم تا وقتی رفتی جبهه. روی سکوی ایستگاه قطار با تفنگ و کیف سربازی مثل پسر بچه‌ها بودی که برای بازی لباس سربازی تنش کردن.
الهام حمیدی

حجم

۴۳۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۴۳۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۱۲۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد