بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه ای با شیروانی قرمز | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب خانه ای با شیروانی قرمز اثر مرجان صائبی

بریده‌هایی از کتاب خانه ای با شیروانی قرمز

نویسنده:مرجان صائبی
انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۷از ۳۴ رأی
۳٫۷
(۳۴)
کیارستمی: تو وصیت کن که می‌خواهی همین‌جا دفنت کنند؛ دولت خودش این‌جا را از یارو می‌گیرد. آغداشلو: «یارو» تکین، پسرم است! باید با او صحبت کنند، چون این زیرزمین مال اوست![ خنده ]باید فکر وضعیت بعد از مرحوم شدن را از سرم بیرون کنم، چون جمعیتی که به این زیرزمین می‌آیند همه‌ جا را خراب می‌کنند! کیارستمی: مثلاً اگر بخواهید منزل کافکا را بازدید کنید باید از فاصله‌ای که تعیین شده همه‌ جا را نگاه کنید. آغداشلو: بله؛ نمی‌شود که بروی با بادبزن کافکا خودت را باد بزنی! کیارستمی: می‌شود یک کاری کرد: این‌جا آینه گذاشت که بدون این‌که داخل بیایند تصویر در آینه منعکس شود. آغداشلو: شبیه پریسکوپ زیردریایی! اما بهترین کار این است که تو فیلمی از من بسازی! کیارستمی: اتفاقاً به بهمن گفتم چرا یک فیلم مستند در بارۀ آیدین نمی‌سازی؟ آغداشلو: من خودم را بدهم دست بهمن؟ کیارستمی: گوش کن بهمن خوبه!
sadaffhsadaffh
آغداشلو: مردن امر پیچیده و حساسی است. این‌که آدم باوقار بمیرد، گریه و زاری نکند و آویزان دیگران نشود و نگوید نجاتم بدهید! کیارستمی: فکر نمی‌کنم ما به این روز بیفتیم. یک بخشی از این، نه به‌ دلیل خِرد بلکه به خاطر کودکی است. ممیز به خاطر این‌که سن و بیماری‌اش را قبول نمی‌کرد، باورش نمی‌شد قرار است بمیرد. مگر بچه‌ها بیماری و سن را قبول می‌کنند؟ به این دلیل فکر نمی‌کنم این خطر ما را تهدید کند که به التماس بیفتیم. البته ما که رفتنی نیستیم. مرگ مال همسایه است! آغداشلو: بله سرطان را دیگران می‌گیرند! کیارستمی: فرهادیان می‌گفت: «این همه شاهد بودیم دیگران مردند و ما نمردیم. پس دیگر نمی‌میریم!»
sadaffhsadaffh
علی رگه‌های مذهبی داشت و روزهای قتل تا ساعت دوازده صبر می‌کرد و ساعت که دوازده می‌شد، می‌گفت: «قتل شکست. زری آن بطری را بیاور.»[ خنده ]
sadaffhsadaffh
آدم عجیبی بود. اولین‌ بار وقتی مرا به خانه‌اش دعوت کرد، دیدم روی هر پنجرۀ اتاقش، قلوه‌سنگ‌های سیاه ‌و سفید و آبی که در رودخانه صاف می‌شوند، چیده است. پرده‌ای از جلو چشمم کنار رفت و متوجه شدم قلوه‌سنگ‌های دور و بر انسان هم می‌توانند زیبا باشند.
sadaffhsadaffh
وقتی هم می‌ایستی و نگاه می‌کنی، ذهنت از یکسری اطلاعات تلنبار می‌شود و تصادفاً در آینده حرفه‌ات فیلمسازی می‌شود و یک خروجی برایشان پیدا می‌کنی.
اکرم

حجم

۵۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۵۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
۳۵,۷۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۶
۷
صفحه بعد