بریدههایی از کتاب خانه ای با شیروانی قرمز
۳٫۷
(۳۴)
کیارستمی: شاعر اوضاع زمانه را شاعرانه توصیف میکند، نه مکتبی و حزبی. از عهد رودکی تا سعدی و حافظ و دیگران همه درگیر مسائل اجتماعی بودند و نگاه شاعرانۀ آنها به زندگی، سرنوشت بشری را تعیین میکرده و به نوعی، وقتی در رنجها و شادیهای آنها شریک میشدید میفهمیدید خود شما چطور میتوانید زندگی خودتان را طراحی کنید و چقدر اصالت به خودتان بستگی دارد، نه به تصمیماتی که دیگران بهعنوان سیاستگذار برای خوشبختی شما میگیرند. برای خوشبختی و خوشحالی تو هیچ چیزی مهمتر از خودت نیست.
باید نگاه کنی که در این آشفتهبازار چگونه زندگی کنی و چطور گلیمت را از آب بیرون بکشی. چطور ممکن است ما فکر کنیم سعدی و حافظ شاعرانه زندگی کردهاند و درگیر مسائل مردمی نشدهاند؟ اما وقتی عمیقتر نگاه کنید، میبینید که آنها به تاریخ شهادت میدهند که زمان شما هم با زمان ما فرق زیادی نکرده؛ خیلی مطمئن نباشید که با تصمیمات فردی و شرکت در گروههای چپ یا راست میتوانید تعیینکنندۀ سرنوشت دیگران باشید. کتابها تاریخ رنج بشریاند.
sadaffhsadaffh
به نظر من هنر به دوران خوشی یا ناخوشی بستگی ندارد؛ چون حرکتی کاملاً شخصی است که در آن مجموعه مسئولیتها برعهدۀ هنرمند است. هنرمند به هیچ شکل نمیتواند مسائل خود را به گردن شرایط بیندازد. ممکن است بگوییم نتیجۀ کارش خوشبینانه یا بدبینانه است اما در هیچ دورهای، هیچ حکومتی نمیتوانسته تعهدی به یک اثر هنری و هنرمند داشته باشد. در غیر این صورت هیچ اثری به وجود نمیآمد.
sadaffhsadaffh
دوره شما هم انگار آب و هوا بهتر بوده! یعنی همه چیز در آستانۀ ویرانی نبود و در نتیجه آدمهای آن دوره همگی یک سروگردن از حالا بالاتر بودند...
آغداشلو: تأثیر متقابل دارند. همان آدمها بودند که آن فضا را ساختند. اقتصاد در دهه چهل بسامانتر شد و روند مجادلات اجتماعی معقولتر بود، اما به یمن اهل معنا بود که این فضا ساخته شد.
sadaffhsadaffh
کیارستمی: اما وارد کتابخانه که میشدم میدیدم اینهایی که بچهها میکشند ربطی به کارهای صدسال گذشته ندارد، به همین خاطر هم دورۀ چهارساله من سیزده سال طول کشید تا بالاخره با التماس به من لیسانس دادند. بعد از آن قرار شد هر کسی چهارسال را ششسال طول بدهد بیرونش کنند. تا قبل از من این قانون وجود نداشت برای همین نمیتوانستند مرا بیرون کنند. به همینخاطر مرا با التماس بیرون کردند!
آغداشلو: من هم بعد از هفتسال بیرون آمدم چون صبر کردم تا مادرم شصت ساله شود و من معاف شوم! یعنی تنها فرزند ذکور مادر بالای شصت سال. روزی که مادرم شصت ساله شد، من آن استعفانامه معروف را به دانشکده نوشتم!
sadaffhsadaffh
کیارستمی: اصلاً مگر میشود بدون نقاشی و عکاسی فیلم ساخت؟ من کارگاههای فیلمسازی زیادی دارم و به شاگردانم میگویم اگر نقاشی نکنید و عکس نگیرید، از طریق ادبیات میخواهید وارد سینما شوید؟ این فاجعه است که انسان با قصه وارد سینما شود. نمیشود شما بخواهید فیلم بسازید در حالی که اصلاً نقاشی و عکاسی نکرده باشید. نمیتوان نقاشی نکشید و عکاسی نکرد و فیلم ساخت! چنین چیزی نمیشود.
sadaffhsadaffh
وقتی عباس را در دانشکده دیدم خیلی خوشحال شدم. و گفتم یک رفیق قدیمی آمد...
کیارستمی: خاطرم هست که زیر فهرست خط کشیده بودی و نوشته بودی «تبریک، آیدین.»
آغداشلو:[ با خنده ]بله. عباس هم میدانست که برای سال اولیها چه نقشهای داریم. و این یک تله است. تا مرا دید که بدو بدو دارم به طرفش میروم، گفت: «شلوغ نکنیها!» (البته کلمه دیگری بهکار برد که نمیتوانم در اینجا ذکر کنم) .
sadaffhsadaffh
عباس یک سال بعد از من به دانشگاه آمد و رسم این بود که روز ورود بلافاصله بسیج میشدیم و شاگردانی را که تازه آمده بودند رنگ میکردیم. بعضی وقتها هم کار به کشتوکشتار میکشید، چون سال اولیها آمدن به دانشکده برایشان مهم بود و لباسهای خوبشان را میپوشیدند. نام عباس را که در فهرست قبولشدهها دیدم، خیلی کیف کردم.
sadaffhsadaffh
آغداشلو: و یک سال مدرسه نرفتم. واقعاً فلج شدم. دست و پاهایم از کار افتادند. یکروز صبح بیدار شدم و دیدم نمیتوانم راه بروم.
کیارستمی: آیدین یک سال به مدرسه نیامد و من هم کلاس هشتم به خاطر وفاداری و نه پایۀ ضعیف! یک سال با آیدین مردود شدم! سال بعد که آیدین برگشت، آیدینی نبود که من سال اول دیدم. به کلی تفاوت کرده بود و نمیدانم خودش تأیید میکند یا نه. همکلاسی دیگری در دارودسته آیدین بود به نام فیضالله پیامی، بچۀ باسوادی بود و برای آیدین کتاب میآورد. آیدین که برگشت، یکمرتبه آدم دیگری شده بود. یک سال خوابیده و کتاب خوانده بود.
آغداشلو: یک سال شبوروز کتاب خواندم.
کیارستمی: یادم هست به خاطر کتاب به او نزدیک شدم و ازش سؤال میکردم چه کتابهایی خوانده است. فهرستی به من داد که به نظرم هنوز آن را دارم و در یک بروشور در ایتالیا چاپ شد. در خاطرم هست یکی از کتابها وزارت ترس بود و همینطور کتابهایی از «یوجین اونیل.»
آغداشلو: ماشالله به این حافظه.
sadaffhsadaffh
کیارستمی: یادم هست جهانسوز بهرامی، گوزنی را کشیده و در اتاق مدیر مدرسه (آقای علیم مروستی) گذاشته بود. من میرفتم از پشت پنجرۀ دفتر، نقاشی بهرامی را نگاه میکردم. همۀ ما نقاشی میکردیم چون ارزانترین وسیله برای همه ما بعد از خاکبازی نقاشی بود. آیدین نیمکت روبرو جلو من نشسته بود و نقاشی میکرد. علیاکبر صادقی و...
sadaffhsadaffh
در مورد مستند هم به شیردل میخواستم بگویم «بعدا» ، اما دیدم یعنی چه؟ گفتم آدم چقدر باید خوشخیال باشد که به دوستش بگوید چهارشنبه بعدازظهر همدیگر را میبینیم! کدام چهارشنبه؟ ممکن است سهشنبه بیفتی و بمیری! آدم باید چقدر امید داشته باشد که چهارشنبه بعدازظهر قرار بگذارد!
sadaffhsadaffh
حجم
۵۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۵۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۵۱,۰۰۰
۴۰,۸۰۰۲۰%
تومان