بعد از تلاش فراوان برای کنار هم نشاندن تکههای پازل، شکست را پذیرفتیم و به هم زدیم. اتفاق بسیار ناراحتکنندهای بود. او آدم موردعلاقهٔ من در تمام این دنیا بود، اما تقدیر این را نمیخواست. کار درست را انجام دادیم، اما معنیاش این نیست که ناراحتکننده نبود.
زهرا غفاری
باید خودم را از چیزهایی که به من آسیب میرساندند جدا میکردم، چیزهایی مثل عصبانیتی که هنوز نسبت به پدر و مادرم حس میکردم، آنهمه سال کودک بدون همراه بودن، کافی نبودن، و وحشت از تعهد بهخاطر ترس از پایان تعهد.
زهرا غفاری
حتی وقتی زندگی آدم در خطر است، تغییر کماکان ترسناک است.
زهرا غفاری
مدتها بود مواد، حسی را که به دنبالش بودم به من نمیداد، بااینحال دوباره سراغش میرفتم و زندگیام را به خطر میانداختم، بابت چی؟ فرار؟ فرار از چی؟ بدترین چیزی که باید ازش فرار میکردم اعتیادم به مواد و الکل بود
زهرا غفاری
چرا اعضای خانواده و عزیزانم را از تحمل این رنج معاف کردم، اما خودم را معاف نکردم؟
زهرا غفاری