برق تاریکی
گفتم خداحافظ
چشمانش
و آستیناش
در تاریکی برق میزد
عشق
همه چیز را خیس میکند!
سالک
پرسیدم سر انجام عشق چیست؟
دوید و
خود را گُم کرد!
آرزو ایرانمهر
او ابری بیتجربه بود
خشمگین
روبروی باد میایستاد و
فریاد میکشید
من نمیدانستم
تا اینکه بارانی چاک چاک
صورتم را هاشور زد.
serenay3-3
تنهایی
پنجرهی کثیفیست
که از زیبایی تو
شبحی بیصورت بهجا میگذارد
تنهایی
فحشهای رکیک مردی مست
بر سر چهارراه
تنهاییست!
A~
چسب از اندوه من بردار
زخمی ندارد این درد
shima
چقدر زمستان دارد این قصه
یادم باشد کنار آتش
شعری برای درختان سراسیمه
بنویسم!
آرزو ایرانمهر
با توام درخت تاریک ترکهای
شب از نیمه گذشته و
تو
از رویای آدم برفی میلرزی!
آرزو ایرانمهر
در آینه میرقصم با خودم
با اولین عشقم که نیست
و خاطرهها گریه میکنند در دامنم!
رِ