بریدههایی از کتاب تمام چیزهای خطرناک
۳٫۳
(۵۱)
درختان بلوط کنار خیابان درازِ پر از خانههای آجری قدیمی ردیف شدهاند. میدانم خانهها گرانقیمتاند، از آنجور مکانهایی که آدمها نه بهخاطر خود خانه که بهخاطر بار معناییاش میخرند. از آنجور خانههایی که پول و مقام اجتماعی را نشان میدهد ـ بهنظرم مثل خود گریت.
zohreh
گفته بودم: «این قصه نیست. زندگیمه.»
اما آیا تمام زندگیمان فقط داستانهایی نیستند که برای خودمان تعریف میکنیم؟ داستانهایی که آنقدر واضح و واقعی میشوند که سرانجام خودمان هم باورشان میکنیم؟
zohreh
گاهی داستانهایی که خلق میکنیم دربارهٔ خودماناند، گاهی دربارهٔ آدمهای دیگر. اما تا وقتی باورشان کرده باشیم ـ تا وقتی بتوانیم دیگران را به پذیرفتنشان واداریم ـ نیرویشان را حفظ میکنند. واقعی باقی میمانند.
zohreh
هنگامی که شخصاً تصمیمی میگیریم، باید با قضاوت دیگران هم روبهرو شویم، طوری که ترجیح میدهیم اصلاً دربارهشان حرف نزنیم.
zohreh
یک قصهگو هرگز بدون دانستن جزئیات داستان، آن را تعریف نمیکند، بدون اینکه بداند مخاطب دلش میخواهد چهچیزی بشنود. کورکورانه در جستوجوی جواب وارد ماجرا نمیشوید. جوابها را دارید ـ حداقل، جوابهای خودتان را، جوابهایی که میخواهید ـ و بعد میروید دنبال مدرک.
zohreh
آدمها تمایل دارند کثیفترین رازهایشان را در عادیترین جاها پنهان کنند.
zohreh
«مادر بودن سخته. چیزی نیست که انتظارش رو داشتی.»
zohreh
هیچ کس هرگز دربارهٔ کینهای که شبها جان میگیرد ـ وقتی فقط دو ساعت برای خواب فرصت داری ـ هشداری به تو نمیدهد. هیچ کس هرگز نمیگوید چقدر از دست موجودی که خودت خلق کردهای دلخور میشوی. موجودی که برای هر چیز به تو وابسته است.
zohreh
آشپزی از روی اجبار ـ وقتی نه برای چشیدن یا پذیرایی، بلکه فقط برای زنده ماندن باشد ـ کار شاقی است، اما وقتی آدم دیگری را وارد ماجرا کنید، به یک فعالیت تبدیل میشود، یکجور تفریح. حتی لذتبخش میشود. یکجور صمیمیت عادی.
zohreh
این خاصیت زمان است: صبحها بیپایان به نظر میرسند، روز مثل خمیازهای طولانی در برابرتان کش میآید.
zohreh
«دربارهٔ عزاداری هیچی منطقی نیست. برای هیچ کدوم از ما منطقی نیست.»
zohreh
یادم میآید ماه مارس سال گذشته فکر میکردم چه موجود ترسناکی است ـ قدبلند و عضلانی، با یکی از آن سبیلچخماقیهایی که همیشه فکر میکردم مردها برای خودشان درست میکنند تا به مردهای دیگر نشان دهند عرضهاش را دارند.
zohreh
هر کلمهٔ تازه تجربهای تازه بود، صدایی تازه. حسی تازه. هر ترکیبی هم به خواندن داستانی میرسید، دنیایی تازه برای کشف کردن.
zohreh
دلم میخواست در آن دستهٔ بعضیها جا بگیرم. واقعاً دلم میخواست. حتی دلم نمیخواست قویتر شوم ـ فقط اینکه دوام بیاورم.
zohreh
نکتهٔ مهم سوگ همین است: کتابچهٔ راهنمایی برای آن وجود ندارد. فهرستی در کار نیست که بهترین راه حرکت کردن یا ادامه دادن را مشخص کند.
zohreh
هر بار که او را میبینم، طعم فلز میآید در دهانم، مثل لیس زدن زخمی تازه، طعم خون روی زبانم. انگار بدنم نمیگذارد عمق آزار او را فراموش کنم. وقتی با مهربانی نگاهم میکند، نرم و خوشایند مثل دو تکه خامهٔ حالتگرفته، دیگر مثل قبل وانمیروم.
سختتر میشوم.
zohreh
وقتی در را میبندد، کشیدگی مختصری در درونم حس میکنم: یک فضای تهی روبهگسترش، حفرهٔ سیاهی که بزرگتر میشود.
zohreh
گاهی ذهن قویتر از کوششهای ما برای نادیده گرفتنش عمل میکند.
zohreh
با حالتی شوکه بیدار میشوم. یکجور بیداری پر از وحشت که بهدنبال کوبیده شدن در یا شکستن شیشهای سراغم میآید: نه با نمایشی آرام، بلکه با یک گسستگی آزاردهنده.
zohreh
پنجرهها تاریکاند، پردهها فروافتاده. از جلوی هر خانه که میگذرم، میکوشم زندگی جاری در آن را تجسم کنم ـ تکان خوردن آرام بچهها در خواب، چراغخوابی که اشکال غیرزمینی روی دیوار میاندازد. زن و شوهرها در کنار هم در تختها با پوستهای بههمچسبیده، بدنهای سفتوسخت پیچیدهشده در ملافهها یا شاید فاصلهگرفته از هم تا جایی که در توان انسان است، و خط نامرئی سردی از مرکز تخت تا تنهایشان.
zohreh
حجم
۳۲۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۲۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان