بعضی وقتا باید بدونی کِی دیگه ادامه ندی.
Nazanin
آخرین باری رو که یکی اینجوری مراقبم بود یادم نمیآد. همیشه من بودم که آشپزی و تمیزکاری و خونهداری کردم. خیلی سالها تلاش کردم خونوادهی شادی داشته باشم. آخرش هم که همهچی خراب شد.
Roya
موفقیت کوچیکی بود؛ ولی کنار موفقیتهام ذخیرهش میکنم، جوری جمعشون میکنم که شاید یه روزی شکستها رو حذف کنن.
Roya
یک حواسپرتی کوچک که او هیچگاه نمیتوانست خودش را بابت این موضوع ببخشد.
n re
بهجای اینکه سرعتم رو کم کنم، سریعتر میدوم. باد موهام رو تو صورتم میکوبه و سرم رو تکون میدم تا کنارشون بزنم. یه لحظه پامو رو یه صخرهی لغزنده میذارم، بازوهام رو روبهروم باز میکنم و دستهام رو سنگ سردی میکوبم. زندهم. بیدارم. از کابوسها در امون میمونم.
ghazl