بریدههایی از کتاب بازیگر زندگی باشیم نه بازیچهی آن
۴٫۰
(۱۱)
خریدار نباش، «خریدنی شو» ؛ در بند دیدن نباش، «دیدنی شو» ؛ گوش نده، «شنیدنی شو» !
بهار
ماده روباهی ماده شیری را ریشخند میکرد که او هرگز بیش از یکی نمیزاید.
ماده شیر در جواب گفت: تنها یکی میزایم، اما شیر.
نکته: همیشه کیفیت مهمتر از کمیت است.
بهار
اگر روزی شما معلم یک کلاس باشید، سعی خود را برای فراگیری همهی بچهها به کار میبرید ولی بیشترین مراقبت و مواظبت خود را همیشه معطوف کدام دانشآموز میکنید؟ بهطور طبیعی دانشآموزی که از لحاظ درسی در شرایط بسیار مطلوب و از نظر اخلاقی متین و موقر است و سعی میکنید برای جلوگیری از افت تحصیلی، بهطور مرتب آزمایش یا امتحانی را برقرار نمایید. در این آزمایش اگر شاگردان دیگر نمراتی مثل: یازده بگیرند، غمی نیست ولی اگر آن شاگرد یا شاگردان مورد نظر شما نمرهی هجده را هم احراز کنند، شما بهشدت منقلب میشوید و بهسرعت علت آن را جویا میشوید. وضعیت ما هم در زندگی در کلاس درس خدا اینگونه است، آنان که شاگردان عزیز و بندگان خوب خدا هستند در معرض آزمایش بیشترند!!
بهار
پادشاهی درّ ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زمان که به نقش کند نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه اندوه نباشدش محنت
هر چه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه لیک همه خام
ژندهپوشی پدید شد آندم
گفت بنگار «بگذرد این هم»
بهار
باید به گونهای زندگی کنی که حتی از فروختن طوطیات به وراجترین و شایعهپراکنترین آدم محله ابایی نداشته باشی!
بهار
هیچ چیز ارزشمند، سریع و آسان اتفاق نمیافتد!
بهار
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی میکنند، مابقی یک سال را نود بار تکرار میکنند!
بهار
موفق کسی است که با لنگه کفشهایی که به سمتش پرت میشود، مغازهی کفشفروشی باز کند!
بهار
آنان که نسیم گذشت از کوچه باغ دلشان عبور میکند از قبیلهی بهارند!
بهار
زیبایی گفتار، دلیل زیادی عقل است!
بهار
از تجربهی دیگران استفاده کن، قبل از آنکه تجربهی دیگران شوی!
بهار
همچون بذر زاده شدهای و میتوانی همان بذر بمانی و بمیری. اما میتوانی گل باشی و بشکفی، میتوانی درخت باشی و ببالی.»
بهار
«برای کشتیای که معلوم نیست به کدام بندر میرود باد موافق معنا ندارد.»
rashvand
حکیمی مردی را دید که جامههای نیکو پوشیده و سخن به زشتی و ناسزا میگفت. حکیم او را گفت: از دو کار یکی کن، یا سخن مانند جامهها گوی یا جامهها مانند سخن پوش.
.
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
.
«ترس شما از مرگ همانند لرزش چوپانی است در برابر پادشاه، هنگامی که پادشاه میخواهد دست خود را به نشان افتخار و شرافت بر شانهی چوپان نهد.»
.
همهی ما با بلیت برگشت به این دنیا آمدهایم. تاریخ برگشت ما روی بلیت نوشته شده است. اما قادر به خواندن آن نیستیم. نمیدانیم مرگ چه هنگام و کجا به سراغمان خواهد آمد و جسم ما را مطالبه خواهد کرد. اما میدانیم هر روزی که میگذرد به روز مرگ نزدیکتر میشویم.
.
«یک راند دیگر، مبارزه کن. وقتی پاهایت چنان خستهاند که به زور راه میروی یک راند دیگر مبارزه کن، وقتی بازوهایت چنان خستهاند که قدرت گارد گرفتن نداری، یک راند دیگر مبارزه کن. وقتی که خون از دماغت جاری است و چشمانت سیاهی میرود و چنان خستهای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانهات بزند و کار را تمام کند، یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته باش مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه میکند، هرگز شکست نمیخورد.»
.
«بازندهها وقتی شکست میخورند، کنار میکشند و برندهها تا زمان پیروزی شکست میخورند.»
.
آری گاهی در چند سانتیمتری خط انتها! یک نفس عمیق، یک تلاش دیگر، این آخرین قدم است به پیش!
.
حجم
۶۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۶۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومان