بریدههایی از کتاب بازیگر زندگی باشیم نه بازیچهی آن
۴٫۰
(۱۱)
جنگجوی اولی تیری از ترکش بیرون کشید، آن را در کمانش گذاشت و نشانه رفت. کماندار پیر از او خواست آنچه را میبیند شرح دهد. جنگجو گفت: «آسمان را میبینم، ابرها را، درختان را، شاخههای درختان را و هدف را.»
کمانگیر پیر گفت: «کمانت را بگذار زمین، تو آماده نیستی.»
جنگجوی دوم پا پیش گذاشت و آمادهی تیراندازی شد. کمانگیر پیر گفت: «هر آنچه را میبینی شرح بده.» جنگجو گفت: «فقط هدف را میبینم.»
پیرمرد فرمان داد: «پس تیر را بینداز.»
.
نمیدانم به کجا میروم.
.
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
.
«والتر کرونکایت» میگوید:
«من تا به حال انسان موفقی را ندیدهام که تمام داراییاش را به پای زندگی نریخته باشد.»
িមተєကє .నមժមተ
«به دنیا آمدهای، درست مانند کتابی باز و ساده و نانوشته. باید سرنوشت خود را رقم زنی، خود و نه کس دیگر، چه کسی میتواند چنین کند؟ چرا؟ مجبوری سرنوشت خود را بنویسی. خالق سرانجام خود باشی. با «خود» آماده و قالبیافته به دنیا نیامدهای. همچون بذر زاده شدهای و میتوانی همان بذر بمانی و بمیری. اما میتوانی گل باشی و بشکفی، میتوانی درخت باشی و ببالی.»
majid
کیفیت زندگی ما را احساسمان در هر لحظه تعیین میکند و احساس ما را تفسیر خودمان از وقایع پیرامونمان مشخص میسازد، نه خود وقایع. هرگز برای اینکه تجربهی خوشی از دوران کودکی داشته باشید، دیر نیست. کافی است گذشته را مرور کنید و روشی را که برای تفسیر تجربیات خود داشتهاید تغییر دهید.
ツAlirezaツ
«من هر روز، هر لحظه و هرآن، از هر لحاظ بهتر و بهتر خواهم شد.»
ツAlirezaツ
حسد را سوی جان و دل مده بار
که حاسد را نباشد هیچ مقدار
ツAlirezaツ
«ازدواج حقیقی یعنی هر روز عاشق همان شخص شدن!»
ツAlirezaツ
«ابراهیم ادهم» از طایفهی صوفیان دمشق پرسید: «سیرت شما چیست؟» گفتند: «اگر بیابیم، بخوریم و اگر نه، صبر کنیم.» ابراهیم بخندید و گفت: «سگان بلخ را همین خاصیت است.» گفتند: «سیرت صوفیان شما چیست؟» گفت: «اگر بیابند ایثار کنند و اگر نیابند شکر گویند.»
ツAlirezaツ
«یا خانه به اندازهی محبوب ساز یا محبوب به اندازهی خود پیدا کن!»
ツAlirezaツ
«از آن رو خاموشم که هرگز به خاموشی پشیمان نگشتهام، اما بر سخن گفتن پشیمانی بسیارم حاصل گشته است.»
ツAlirezaツ
بی زحمت و دردسر چه جایی است
جایی که در آن بشر نباشد
کانجا که درآن بشر نهد پای
بی زحمت و دردسر نباشد
ツAlirezaツ
اگر بشناختی خود را به تحقیق
هم از عرفان حق یابی تو توفیق
نماند بر تو پنهان هیچ حالی
نبینی از جهان درد و ملالی
ツAlirezaツ
«از این دنیا میرویم و به جانآفرین میپیوندیم، از ما نمیپرسند که چرا رهبری نامدار نشدیم، رمز و رازهای عظیم حیات را از ما نمیپرسند، یگانه سؤال این خواهد بود که «چرا خودت نشدی؟» انسانی فعال و تحقق یافته که تنها خودت توان شدنش را داشتی.»
ツAlirezaツ
یک مادر خوب به صد مدرسه میارزد!
بهار
زمانی مصاحبهگری از معلم صداقت و صمیمیت، دکتر علی شریعتی پرسید: «به نظر شما چه لباسی به زن امروز بپوشانیم؟»
ایشان در جواب گفتند:
«نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمایید. فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازندهی اوست!»
بهار
عمرت را دادهای تا آنی شوی که اکنون هستی. ارزشش را داشت؟
بهار
درویشی از شیخ «ابوسعید ابوالخیر» سؤال کرد که ای شیخ، او را از کجا بجوییم؟ شیخ گفت: «کجایش جستی که نیافتی؟ اگر قدمی به صدق در راه طلب نهی، در هر چه بنگری، او را بینی.»
بهار
«ابوسعید خراز» گفت: «ابلیس را به خواب دیدم، عصا برگرفتم تا او را بزنم، هاتفی آواز داد که او از عصا نترسد، از نوری بترسد که در دل تو باشد.»
بهار
حجم
۶۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۶۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومان