بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فرانکنشتاین | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فرانکنشتاین

بریده‌هایی از کتاب فرانکنشتاین

۳٫۷
(۸۲)
اما هر چه علمم بیشتر می‌شد، غمم هم بیشتر می‌شد.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
اما هر چه علمم بیشتر می‌شد، غمم هم بیشتر می‌شد.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
وقتی دروغ، خود را همچون حقیقت جلوه دهد، چه کسی می‌تواند در مورد خوشبختی‌اش مطمئن باشد؟
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
چه بسیار کودکان شادابی را که تنها امید و عزیزدردانه‌ی پدرانشان هستند، ولی مرگ آنها را می‌رباید و می‌برد و چه بسیار عروسان و عشاق جوانی که روزی در کمال سلامتی پر از امید بوده‌اند؛ اما روز دیگر خوراک کرم‌های گورستان شده‌اند.
mehrdad jalali
یک خواسته هست که تاکنون هرگز نتوانسته‌ام برآورده‌اش کنم و احساس می‌کنم که این کمبود برایم بسیار زیان‌بار بوده است. من دوستی ندارم، مارگارت! وقتی که از هیجان ناشی از موفقیت سرمستم، هیچ‌کس نیست که در این شادی با من شریک باشد و اگر در اثر یأس، دچار عجز شوم، هیچ‌کس سعی نمی‌کند که برای مقابله با افسردگی، به من دلداری دهد.
MTA
هیچ‌چیز بیش از داشتن هدفی ثابت، روح را آرامش نمی‌بخشد
tahere.alimohammadi
من کنجکاوی پر شورم را با دیدن جایی از این جهان که تاکنون کشف نشده است، ارضا خواهم کرد و شاید به سرزمینی پا بگذارم که تاکنون پای هیچ بشری به آن نرسیده است. وسوسه‌های من اینهاست و آن‌قدر نیرومند است که با آن می‌توانم بر ترس از مرگ پیروز شوم. همین وسوسه‌ها هم مرا ترغیب می‌کند که چنین سفر پر رنجی را آغاز کنم.
starlight
شاید لازم نباشد احساسات کسانی را شرح دهم که رشته‌های محبت آنها را نیرویی پلید و غیرقابل جبران می‌گسلد و در روح آنها خلاء ایجاد می‌کند و ناامیدی را در چهره‌شان به نمایش می‌گذارد. به علاوه، مدت‌ها طول می‌کشد که ذهنمان را قانع کنیم تا بپذیرد کسی که هر روز او را می‌دیدیم و وجودش جزئی از وجودمان بود، برای همیشه از پیشمان رفته است.
زهرا رحیمی
سِر آیزاک نیوتن گفته که احساس می‌کند کودکی است که در ساحل اقیانوس بزرگ و کشف‌نشده‌ی حقیقت، گوش‌ماهی جمع می‌کند.
زهرا رحیمی
شاید فکر کنی که من از پیشنهاد او برای تعریف‌کردن قصه‌ی زندگی‌اش خیلی خوشحال شدم؛ اما واقعاً تحمل آن را نداشتم که خاطرات غم‌انگیزش با شرح بدبختی‌هایش تجدید شود. من به خاطر کنجکاوی و نیز به خاطر اشتیاق زیادی که برای تغییر سرنوشت او ـ در حد توان ـ داشتم، شوق فراوانی نسبت به شنیدن قصه‌ی زندگی‌اش داشتم.
زهرا رحیمی
وجودی دو گانه دارد: شاید از بدبختی و یأس عمیقی رنج ببرد؛ اما در عین حال وقتی با خود خلوت می‌کند، شبیه روحی آسمانی می‌شود که حلقه‌ای از نور دورش را گرفته است و در آن حلقه از غم و کارهای احمقانه خبری نیست.
زهرا رحیمی
اگر کسی ـ مثلاً دوستی ـ عاقل‌تر، بهتر و دوست‌داشتنی‌تر از خودمان به ما کمک نکند تا ضعف‌ها و نقص‌های طبیعیمان را اصلاح کنیم، موجوداتی ناقص و نیمه‌کامل می‌شویم.
زهرا رحیمی
تلاش‌های من با موفقیت همراه خواهد بود. و چرا نباشد؟ تا اینجا که من این همه راه را با عبور از راه‌های امن در دریای ناامن طی کرده‌ام و ستاره‌ها شاهد و گواه موفقیتم بوده‌اند. و چه کسی می‌تواند جلو قلب و اراده‌ی مصمم بشر را بگیرد؟
زهرا رحیمی
چیزی در روحم در تکاپوست که از آن واقعاً سر در نمی‌آورم.
زهرا رحیمی
زمستان بسیار سختی در پیش داشته‌ایم؛ اما بهار به ما امید می‌دهد و به نظر می‌رسد بسیار زود آغاز شود.
زهرا رحیمی
من دوستی لازم دارم که آن‌قدر درک داشته باشد که مرا به جرم رمانتیک‌بودن، تحقیر نکند و آن‌قدر محبت داشته باشد که تلاش کند تا به ذهنم نظم بدهد.
زهرا رحیمی
باید روحیه‌ی خودم را حفظ کنم و وقتی روحیه‌ی دیگران خراب می‌شود به آنها نیز روحیه دهم.
زهرا رحیمی
من کنجکاوی پر شورم را با دیدن جایی از این جهان که تاکنون کشف نشده است، ارضا خواهم کرد و شاید به سرزمینی پا بگذارم که تاکنون پای هیچ بشری به آن نرسیده است. وسوسه‌های من اینهاست و آن‌قدر نیرومند است که با آن می‌توانم بر ترس از مرگ پیروز شوم. همین وسوسه‌ها هم مرا ترغیب می‌کند که چنین سفر پر رنجی را آغاز کنم. مثل کودکی که با دوستانش پا به قایق کوچکی گذاشته تا در تعطیلات به سفری اکتشافی در رودخانه‌ی منطقه‌شان برود.
زهرا رحیمی
من اینک در شمال لندن، اما بسیار دور از آن هستم و وقتی در خیابان‌های پترزبورگ قدم می‌زنم، بازی باد سرد شمالی را روی گونه‌هایم حس می‌کنم؛ بادی که به من دل و جرئت می‌دهد و مرا غرق در شادی می‌کند. احساسم را درک می‌کنی؟ این باد ملایم از سرزمین‌هایی می‌آید که ما به طرف آن پیش می‌رویم و بوی دنیای پوشیده از یخ را می‌دهد. رؤیاهای روزانه‌ام با الهام از این باد امیدبخش، پرشورتر و زنده‌تر می‌شود و من بیهوده می‌کوشم به خود بقبولانم که قطب شمال جایی متروک و پوشیده از یخ است؛ اما در تصور من، آنجا سرزمینی زیبا و شاد است. مارگارت! آنجا خورشید هرگز غروب نمی‌کند؛ بلکه با قرص پهنش در افق دور می‌زند و نور پرشکوه و جاودانی‌اش را بر آنجا می‌تاباند
زهرا رحیمی
نمی‌خواهی از حرف‌هایم چیزی یاد بگیری، از زندگی‌ام درس عبرت بگیر و بدان که چقدر کسب دانش خطرناک است و آدمی که فکر می‌کند شهرش همه‌ی دنیاست، چقدر خوشبخت‌تر از کسی است که می‌خواهد با شور و شوق، برجسته‌تر از آن باشد که طبیعت به او اجازه داده است.
nazanin z

حجم

۲۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

حجم

۲۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۳۲۶ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۵۴,۰۰۰
۴۰%
تومان