بریدههایی از کتاب فرانکنشتاین
۳٫۷
(۸۲)
هیچچیز بیش از داشتن هدفی ثابت، روح را آرامش نمیبخشد.
Armin.b
چون هیچچیز بیش از داشتن هدفی ثابت، روح را آرامش نمیبخشد.
(~°BTS)♡love yourself♡ ~kim alla
ما یک خواسته هست که تاکنون هرگز نتوانستهام برآوردهاش کنم و احساس میکنم که این کمبود برایم بسیار زیانبار بوده است. من دوستی ندارم، مارگارت! وقتی که از هیجان ناشی از موفقیت سرمستم، هیچکس نیست که در این شادی با من شریک باشد و اگر در اثر یأس، دچار عجز شوم، هیچکس سعی نمیکند که برای مقابله با افسردگی، به من دلداری دهد.
درست است که من افکارم را روی کاغذ میآورم؛ اما این وسیلهی مناسبی برای تبادل احساس نیست. کاش دوستی همراهم بود که میتوانست با من همدردی کند و با چشمانش با من سخن بگوید. خواهر عزیزم! شاید فکر کنی من احساساتی شدهام؛ اما شدیداً به یک دوست نیاز دارم.
nazanin z
چه کسی میتواند جلو قلب و ارادهی مصمم بشر را بگیرد؟
tahere.alimohammadi
من دوستی لازم دارم که آنقدر درک داشته باشد که مرا به جرم رمانتیکبودن، تحقیر نکند و آنقدر محبت داشته باشد که تلاش کند تا به ذهنم نظم بدهد.
MTA
روح ما به این نحو عجیب شکل میگیرد و کمی تغییر، میتواند خوشبختی یا نابودی ما را در پی داشته باشد.
مهراب87
درست است که من افکارم را روی کاغذ میآورم؛ اما این وسیلهی مناسبی برای تبادل احساس نیست. کاش دوستی همراهم بود که میتوانست با من همدردی کند و با چشمانش با من سخن بگوید.
MTA
هیچچیز برای روح آرامی دردناکتر از این نیست که بعد از آنکه احساساتش پس از یک سلسله حوادث سریع جریحهدار شد، با آرامش و سکون مرگباری روبهرو شود که روح را از بیم و امید تهی کند.
(~°BTS)♡love yourself♡ ~kim alla
آدم کامل، آدمی است که همیشه آرامش و ذهن آرام خود را حفظ کند و اجازه ندهد شور و احساسات یا تمایلات زودگذر، آرامش او را بر هم بزند.
allWhite
شاید فکر کنی من احساساتی شدهام؛ اما شدیداً به یک دوست نیاز دارم. هیچکس در کنار من نیست که مهربان و شجاع و در عین حال دارای ذهنی فرهیخته و باز باشد. کسی که دلبستگیهایش شبیه دلبستگیهای من باشد و نقشههای مرا تأیید و اصلاح کند.
MTA
اگر غرایز ما محدود به گرسنگی و تشنگی و میل جنسی ما میشد، احتمالاً و تقریباً موجودات آزادی بودیم. اما اینک هر بادی که میوزد و معنی هر کلمه یا منظرهای تصادفی ممکن است بر ما تأثیر بگذارد.
faezehswifti
علم تجربی گاهی نه تنها میوههای شیرینی به بار نمیآورد، بلکه چه بسا خود مایهی عذاب دائمی بشر میشود. البته هضم این سخن در آن زمان واقعاً دشوار بود؛ اما امروزه این نکته تا حدودی بدیهی مینماید؛ زیرا اینک، کمتر کسی میتواند فجایعی را که زندگی ماشینی و به خصوص انبوهی از سلاحهای ویرانگر به بار آورده، انکار کند. هماکنون، سلاحهای ویرانگر و پر قدرت چنان مشکلِ بغرنجی ایجاد کردهاند که نه میتوان آنها را دائم انبار کرد و نه میتوان از شرّ آنها خلاص شد؛ بنابراین، چارهای جز مصرف پیوستهی آنها، آن هم برای نابودی آدمهای دیگر وجود ندارد!
MTA
هماکنون، سلاحهای ویرانگر و پر قدرت چنان مشکلِ بغرنجی ایجاد کردهاند که نه میتوان آنها را دائم انبار کرد و نه میتوان از شرّ آنها خلاص شد؛ بنابراین، چارهای جز مصرف پیوستهی آنها، آن هم برای نابودی آدمهای دیگر وجود ندارد!
Mahtab
مارگارت! وقتی که از هیجان ناشی از موفقیت سرمستم، هیچکس نیست که در این شادی با من شریک باشد و اگر در اثر یأس، دچار عجز شوم، هیچکس سعی نمیکند که برای مقابله با افسردگی، به من دلداری دهد.
درست است که من افکارم را روی کاغذ میآورم؛ اما این وسیلهی مناسبی برای تبادل احساس نیست.
aramesh sabz
شاید لازم نباشد احساسات کسانی را شرح دهم که رشتههای محبت آنها را نیرویی پلید و غیرقابل جبران میگسلد و در روح آنها خلاء ایجاد میکند و ناامیدی را در چهرهشان به نمایش میگذارد. به علاوه، مدتها طول میکشد که ذهنمان را قانع کنیم تا بپذیرد کسی که هر روز او را میدیدیم و وجودش جزئی از وجودمان بود، برای همیشه از پیشمان رفته است. برق چشمهای عزیزش خاموش شده است و طنین صدای آشنا و گوشنوازش برای همیشه ساکت شده و دیگر آن را نخواهیم شنید. اینها افکار نخستین روزهای مرگ عزیز تازه از دست رفته است؛ اما با گذشت زمان، نحسی واقعیت آشکار و بعد، تلخی غم واقعی آغاز میشود؛ اما مگر آن دست منحوس تاکنون رشتههای محبت زیادی را نگسسته است؟ و چرا باید غمی را که همه احساس میکنند و باید احساس کنند، شرح دهم؟
زهرا رحیمی
مدتها طول میکشد که ذهنمان را قانع کنیم تا بپذیرد کسی که هر روز او را میدیدیم و وجودش جزئی از وجودمان بود، برای همیشه از پیشمان رفته است.
Dayan
تا اینجا که من این همه راه را با عبور از راههای امن در دریای ناامن طی کردهام و ستارهها شاهد و گواه موفقیتم بودهاند. و چه کسی میتواند جلو قلب و ارادهی مصمم بشر را بگیرد؟
nazanin z
به خاطر همین هم بود که وقتی فهمیدم پدرم قبل از مرگ به عمویم سفارش کرده است که اجازه ندهد من دریانورد شوم، چقدر افسوس خوردم.
وقتی برای اولینبار آثار شاعرانی را که غلیان احساساتشان روح مرا به وجد آورد و تا عرش بالا برد، خواندم، این تصورات رنگ باخت. من هم شاعر شدم و یک سالی در بهشتی که خود ساخته بودم، زندگی کردم. پیش خود مجسم میکردم که من هم لابد در معبد هومر و شکسپیر جایی برای خود خواهم داشت؛ اما تو خوب میدانی که من چگونه شکست خوردم و تا چه حد مأیوس شدم؛ اما درست در همان موقع، ثروتی از پسرعمویم به من ارث رسید و باز افکارم در همان مسیر علایق اولیهام افتاد.
allWhite
اما هر چه علمم بیشتر میشد، غمم هم بیشتر میشد.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
اما هر چه علمم بیشتر میشد، غمم هم بیشتر میشد.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
حجم
۲۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۲۶ صفحه
حجم
۲۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۲۶ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
۵۴,۰۰۰۴۰%
تومان