«هرکس به خونههای ما چپ نیگا بکنه، حوالهش با این کارده!»
Maryam Bagheri
آفتاب که پهن میشد، خنکای صبح را میمکید.
s.ahmad Mousavi
، ما تو کوچه «ترنا» بازی میکردیم و تو نخلستان میدویدیم و از رو شاخههای کمعرض آب میپریدیم و میراندیم تا لب رودخانه و تو بریدگیهای کنار رودخانه مینشستیم و به صدای آب و صدای پای بچهها، که هو میکشیدند و میآمدند تا پیدامان کنند، گوش میدادیم،
Maryam Bagheri
ـ اون وقت خیال نمیکردیم که این طوری جدی باشه!
ناصر دوانی به زبان آمد:
ـ مرض ریزهریزه میآد... همه یهو وبا نمیگیرن...!
Andisheh Hassanpoormir
یکرشته موی شبق مانند از زیر عبای روی جسد بیرون افتاده بود و میلرزید. عبای سیاه آفاق بود. موی آفاق بود که برق میزد، که نرم و موّاج بود.
marzieh
مرض ریزهریزه میآد... همه یهو وبا نمیگیرن...!
mairam_h.tk
با سر چوب کوتاهی زدم به پرش که کنار رود تا اگر تخم کرده است، ببینم. کبوتر بالش را تکان داد و گردن کشید و پف کرد و با نوک کوتاهش به چوب حمله کرد. خصمانه حمله کرد.
علیرضا گلرنگیان
و آفاق بود که گفت: «خدا ذلیلشون کنه... دیگه پناهی نداریم!...»
که نخلها را بریده بودند و شاخهها را پرکرده بودند و تاریکی سنگین میشد و پوستهٔ خاکستری، گلهای مخملی آتش را خفه میکرد.
Fate
ته کوچه را نگاه کردم، پدرم را ندیدم. او رفته بود و من مانده بودم با بار سنگینی که بایستی به دوش میکشیدم.
neda
و من خیال کردم که میدانگاهی جوع دارد و دهان نفتی خود را بازکرده است که ریزهریزه شهر را ببلعد
neda