بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هایدی | صفحه ۲ | طاقچه
۴٫۷
(۳۵)
«فکر می‌کنم شما باید منتظر بمانید و به این فکر کنید که خداوند نقشه‌های خوبی دارد ـ حتی اگر یک‌جور ناراحتی برایتان ایجاد می‌کند. اما شما باید صبور باشید. ببینید، وقتی یک اتفاق خیلی بد می‌افتد، چون شما از جریانات خوبی که در راه است اطلاع ندارید، فکر می‌کنید که این غم تا ابد ادامه پیدا می‌کند و می‌ماند.»
ونوشه
آتشِ عصر از همه بهتر بود. پیتر گفت که آن آتش نیست، اما نتوانست به من بگوید که دقیقاً چه چیزی است. اما شما می‌توانید، پدربزرگ. مگرنه؟ پیرمرد گفت: «این روشِ شب به خیر گفتنِ خورشید به کوه‌هاست. او آن همه نورهای زیبا را روی کوه‌ها می‌پاشد تا آنها تا صبح روز بعد، که خورشید برمی‌گردد، فراموشش نکنند.»
ونوشه
کلارا پرسید: «هایدی، چرا این‌طور میومیو می‌کنی؟ مگر نمی‌بینی که چقدر خانم رُتن‌مایر را عصبانی کرده‌ای؟» هایدی بالاخره رازش را فاش کرد: «اما من نیستم، این صدای بچه‌گربه‌هاست.» خانم رُتن‌مایر جیغ زد: «چی! بچه‌گربه‌ها! اینجا؟ سباستین! تینت! زود بیاید و این موجودات وحشتناک را پیدا کنید و از اینجا بیرون بیندازید.» و خودش به طرف اتاق مطالعه دوید و در را محکم بست؛ چون از گربه‌ها متنفر بود و واقعاً از آنها می‌ترسید! سباستین داشت می‌خندید. به همین خاطر، مجبور شد که قبل از واردشدن به اتاق، کمی بیرون بماند تا خودش را آرام کند.
Neda^^
اما اگر فکر می‌کنی که می‌توانی هر کاری دلت خواست انجام دهی و هیچ‌کس هم متوجه نشود، در اشتباه بزرگی هستی. خداوند همه چیز را می‌بیند و می‌شنود و وقتی متوجه می‌شود که کسی سعی دارد کارش را پنهان کند، آدم‌کوچولوی ناظری را، که همه‌ی ما کنارمان داریم، بیدار می‌کند. وقتی ما مشغول انجام کار اشتباهی هستیم، این آدم‌کوچولو خواب است. اما بعد بیدار می‌شود و با سوزن کوچکی که برای نیش‌زدن به ما دارد یک لحظه آراممان نمی‌گذارد. او دائم به ما نیش می‌زند و با لحنی سرزنش‌آمیز می‌گوید: ''یک نفر فهمیده. حالا دچار مشکل می‌شوی. ''
امیر
هرگز خداوند را فراموش نمی‌کنیم. او هم ما را فراموش نمی‌کند.» پیرمرد به آرامی گفت: «و اگر کسی فراموش کرد؟» هایدی با جدیت گفت: «خیلی بد می‌شود. چون در آن صورت خدا او را به حال خودش رها می‌کند و بعد اگر برایش مشکلی پیش بیاید، هیچ‌کس برایش دلسوزی نمی‌کند و همه به او می‌گویند که چون تو خدا را فراموش کردی، حالا خدا هم تو را به حال خودت گذاشته است.»
امیر
اگر خداوند همان اول، به دعاهای من گوش می‌کرد و مرا برمی‌گرداند، هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌افتاد. من مجبور می‌شدم نان‌های کمی را که کنار گذاشته بودم برای گرانی بیاورم. اما آنها خیلی زود تمام می‌شدند و تازه خواندن را هم یاد نمی‌گرفتم. خداوند خودش می‌داند که چه کاری بهتر است، درست همان‌طور که مادربزرگ کلارا گفت. ببین او چطور همه چیز را درست کرد! من از این به بعد همیشه دعا می‌کنم، همان‌طور که مادربزرگ به من گفت. و اگر خدواند فوراً آنها را برآورده نکند، می‌فهمم که نقشه‌ی بهتری برایم کشیده است؛ یعنی درست همان کاری که در فرانکفورت کرد. ما هر روز دعا می‌کنیم. درست است، پدربزرگ؟ و هرگز خداوند را فراموش نمی‌کنیم. او هم ما را فراموش نمی‌کند
هدهدسبا
اما تو دعاکردن را کنار گذاشته‌ای و این نشان می‌دهد که واقعاً به او ایمان نداری. اگر همین‌طور ادامه بدهی، خداوند تو را به حال خودت رها می‌کند. آن وقت اگر مشکلی پیش بیاید و تو متوجه بشوی که هیچ‌کس نیست کمکت کند، تنها باید خودت را مقصر بدانی؛ چون به تنها کسی که می‌تواند واقعاً به تو کمک کند پشت کرده‌ای. دوست داری چنین اتفاقی بیفتد، هایدی یا فوراً می‌روی و از خداوند طلب بخشش می‌کنی و از او می‌خواهی به تو ایمانی قوی بدهد تا دعاکردنت را هر روز ادامه بدهی و در پایان به او اعتماد کنی تا همه چیز درست شود؟
هدهدسبا
«اگر خداوند همان اول، به دعاهای من گوش می‌کرد و مرا برمی‌گرداند، هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌افتاد. من مجبور می‌شدم نان‌های کمی را که کنار گذاشته بودم برای گرانی بیاورم. اما آنها خیلی زود تمام می‌شدند و تازه خواندن را هم یاد نمی‌گرفتم. خداوند خودش می‌داند که چه کاری بهتر است، درست همان‌طور که مادربزرگ کلارا گفت. ببین او چطور همه چیز را درست کرد! من از این به بعد همیشه دعا می‌کنم، همان‌طور که مادربزرگ به من گفت. و اگر خدواند فوراً آنها را برآورده نکند، می‌فهمم که نقشه‌ی بهتری برایم کشیده است؛ یعنی درست همان کاری که در فرانکفورت کرد. ما هر روز دعا می‌کنیم. درست است، پدربزرگ؟ و هرگز خداوند را فراموش نمی‌کنیم. او هم ما را فراموش نمی‌کند.»
علیزاده
گرانی از هایدی خواست که یک دعا بخواند و گفت: «به خاطر تمام محبت‌ها و مهربانی‌هایی که خداوند به ما داشته است، اگر من تمام لحظات بقیه‌ی عمرم را صرف شکرگزاری کنم، باز هم کافی نخواهد بود.»
فانوس
«اگر خداوند همان اول، به دعاهای من گوش می‌کرد و مرا برمی‌گرداند، هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌افتاد. من مجبور می‌شدم نان‌های کمی را که کنار گذاشته بودم برای گرانی بیاورم. اما آنها خیلی زود تمام می‌شدند و تازه خواندن را هم یاد نمی‌گرفتم. خداوند خودش می‌داند که چه کاری بهتر است، درست همان‌طور که مادربزرگ کلارا گفت. ببین او چطور همه چیز را درست کرد! من از این به بعد همیشه دعا می‌کنم، همان‌طور که مادربزرگ به من گفت. و اگر خدواند فوراً آنها را برآورده نکند، می‌فهمم که نقشه‌ی بهتری برایم کشیده است
mafian
«فکر می‌کنم شما باید منتظر بمانید و به این فکر کنید که خداوند نقشه‌های خوبی دارد ـ حتی اگر یک‌جور ناراحتی برایتان ایجاد می‌کند. اما شما باید صبور باشید. ببینید، وقتی یک اتفاق خیلی بد می‌افتد، چون شما از جریانات خوبی که در راه است اطلاع ندارید، فکر می‌کنید که این غم تا ابد ادامه پیدا می‌کند و می‌ماند.»
t.ftm.s
«وقتی که دیگر کاری از دست خودت برنمی‌آید، به خدا بگو.»
t.ftm.s
خیلی بد می‌شود. چون در آن صورت خدا او را به حال خودش رها می‌کند و بعد اگر برایش مشکلی پیش بیاید، هیچ‌کس برایش دلسوزی نمی‌کند و همه به او می‌گویند که چون تو خدا را فراموش کردی، حالا خدا هم تو را به حال خودت گذاشته است.»
t.ftm.s
خداوند خودش می‌داند که چه کاری بهتر است، درست همان‌طور که مادربزرگ کلارا گفت. ببین او چطور همه چیز را درست کرد! من از این به بعد همیشه دعا می‌کنم، همان‌طور که مادربزرگ به من گفت. و اگر خدواند فوراً آنها را برآورده نکند، می‌فهمم که نقشه‌ی بهتری برایم کشیده است
t.ftm.s
«اگر خداوند همان اول، به دعاهای من گوش می‌کرد و مرا برمی‌گرداند، هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌افتاد.
t.ftm.s
خدا خیلی مهربان است و می‌داند که چه چیزی برای ما خوب است. البته اگر چیزی را درخواست بکنیم که حق ما نباشد، او آن را به ما نمی‌دهد، اما موقع خودش، اگر به دعاکردن ادامه بدهیم و به او اعتمادکنیم، چیزهای بهتری به ما می‌دهد.
t.ftm.s
آه، پس نمی‌دانی که حرف‌زدن با خدا چه لذتی دارد. آن هم وقتی که ناراحت هستی و هیچ‌کس نیست که کمکت کند و مطمئن می‌شوی که او کمک خواهد کرد. باور کن، او همیشه راهی را برای دوباره خوشحال‌کردن ما پیدا می‌کند.
t.ftm.s
با اینکه آسمان ابری است خدای مهربان نظاره‌ات می‌کند و روحت را آرامش می‌بخشد هیچ‌چیزی غمگینت نخواهد کرد اگر خداوند بخشنده نگهدارت باشد و شادی بر تو چیره می‌شود
ونوشه
لبخند زودگذری روی لب‌های دکتر نشست و گفت: «اما اگر اندوه، کسی را در فرانکفورت اسیر خودش بکند و تا اینجا هم دنبالش بیاید، ‌آن وقت باید چه کار کرد؟» هایدی با اطمینان گفت: «وقتی که دیگر کاری از دست خودت برنمی‌آید، به خدا بگو.»
ونوشه
«اگر خداوند همان اول، به دعاهای من گوش می‌کرد و مرا برمی‌گرداند، هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌افتاد. من مجبور می‌شدم نان‌های کمی را که کنار گذاشته بودم برای گرانی بیاورم. اما آنها خیلی زود تمام می‌شدند و تازه خواندن را هم یاد نمی‌گرفتم. خداوند خودش می‌داند که چه کاری بهتر است، درست همان‌طور که مادربزرگ کلارا گفت. ببین او چطور همه چیز را درست کرد! من از این به بعد همیشه دعا می‌کنم، همان‌طور که مادربزرگ به من گفت. و اگر خدواند فوراً آنها را برآورده نکند، می‌فهمم که نقشه‌ی بهتری برایم کشیده است؛ یعنی درست همان کاری که در فرانکفورت کرد. ما هر روز دعا می‌کنیم. درست است، پدربزرگ؟ و هرگز خداوند را فراموش نمی‌کنیم. او هم ما را فراموش نمی‌کند.» پیرمرد به آرامی گفت: «و اگر کسی فراموش کرد؟» هایدی با جدیت گفت: «خیلی بد می‌شود. چون در آن صورت خدا او را به حال خودش رها می‌کند و بعد اگر برایش مشکلی پیش بیاید، هیچ‌کس برایش دلسوزی نمی‌کند و همه به او می‌گویند که چون تو خدا را فراموش کردی، حالا خدا هم تو را به حال خودت گذاشته است.»
ونوشه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۵۴,۰۰۰
۴۰%
تومان