بریدههایی از کتاب هایدی
۴٫۷
(۳۵)
«اگر خداوند کسی را ترک کند، آنجا پایان راه است. دیگر برگشتی وجود ندارد.»
ونوشه
همهی ما در درگاه خداوند، فقیر هستیم. همهی ما به توجهی او نیاز داریم
ونوشه
خدا خیلی مهربان است و میداند که چه چیزی برای ما خوب است. البته اگر چیزی را درخواست بکنیم که حق ما نباشد، او آن را به ما نمیدهد، اما موقع خودش، اگر به دعاکردن ادامه بدهیم و به او اعتمادکنیم، چیزهای بهتری به ما میدهد. اینطور نیست که او حرف تو را نشنیده باشد؛ چون او میتواند در یک زمان به صحبتها و درد دلهای همه گوش بدهد. این یکی از تواناییهای شگفتانگیز خداوند است.
امیر
همان موقع، زن چاقی از خانه بیرون آمد و به آنها ملحق شد. زن چهرهی مهربانی داشت. دختربچه از جایش بلند شد و پشتسر بزرگترها به راه افتاد. آن دو در تمام طول راه غیبت اهالی دُرفلی را میکردند. پس از مدتی، زنِ روستایی پرسید: «دِتی، با این بچه کجا میروی؟ به نظرم او همان بچهی خواهر مرحومت است.»
دِتی پاسخ داد: «درست است. من او را نزد "دایی" میبرم تا از این به بعد، همانجا بماند.»
ـ چه گفتی؟ پیشِ دایی آلپ، بالای کوه؟ تو حتماً دیوانه شدهای! چطور چنین چیزی ممکن است؟ من مطمئنم که او به محض شنیدن پیشنهاد تو، هر دو شما را از خانه بیرون میکند.
💕Adrien💕
اما تو دعاکردن را کنار گذاشتهای و این نشان میدهد که واقعاً به او ایمان نداری. اگر همینطور ادامه بدهی، خداوند تو را به حال خودت رها میکند. آن وقت اگر مشکلی پیش بیاید و تو متوجه بشوی که هیچکس نیست کمکت کند، تنها باید خودت را مقصر بدانی؛ چون به تنها کسی که میتواند واقعاً به تو کمک کند پشت کردهای.
t.ftm.s
ببین او چطور همه چیز را درست کرد! من از این به بعد همیشه دعا میکنم، همانطور که مادربزرگ به من گفت. و اگر خدواند فوراً آنها را برآورده نکند، میفهمم که نقشهی بهتری برایم کشیده است؛
امیر
هایدی با اطمینان گفت: «وقتی که دیگر کاری از دست خودت برنمیآید، به خدا بگو.»
دکتر گفت: «این کلمات قشنگاند، عزیزم. اما این خود خداست که غم را میفرستد.»
هایدی مدتی اندیشمندانه نشست. او مطمئن بود که خدا همیشه میتواند کمک کند، اما سعی کرد جواب را از میان تجربیات خودش پیدا کند و بالاخره گفت: «فکر میکنم شما باید منتظر بمانید و به این فکر کنید که خداوند نقشههای خوبی دارد ـ حتی اگر یکجور ناراحتی برایتان ایجاد میکند. اما شما باید صبور باشید. ببینید، وقتی یک اتفاق خیلی بد میافتد، چون شما از جریانات خوبی که در راه است اطلاع ندارید، فکر میکنید که این غم تا ابد ادامه پیدا میکند و میماند.»
neda
است. چهرهی کودک به سختی قابل تشخیص بود، چون دو پیراهن پشمی تنش کرده و یک روسری بزرگ و قرمز را حسابی دورش پیچیده بودند. او شبیه یک بقچهی بیقوارهی لباس بود که روی دو پوتینِ چرمی به طرف بالا حرکت میکرد.
پس از تقریباً نیمساعت راهپیمایی و در میانههای کوه، آنها به روستای کوچک دُرفلی رسیدند.
💕Adrien💕
من نمیدانستم که چنین مردم خوبی هم در دنیا وجود دارند. وقتی میبینم که خداوند به خاطر بندهی پیر و فقیری مثل من، این آدمهای خوب را به زحمت انداخته است، احساس میکنم که ایمانم قویتر میشود.
امیر
من نمیدانستم که چنین مردم خوبی هم در دنیا وجود دارند. وقتی میبینم که خداوند به خاطر بندهی پیر و فقیری مثل من، این آدمهای خوب را به زحمت انداخته است، احساس میکنم که ایمانم قویتر میشود.
خانم سِسمان گفت: «همهی ما در درگاه خداوند، فقیر هستیم. همهی ما به توجهی او نیاز داریم و حالا باید برای مدتی با هم خداحافظی کنیم. اما همانطور که گفتم، ما سال بعد برمیگردیم و مطمئن باشید که ملاقات با شما را هم فراموش نخواهیم کرد.»
علیزاده
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
۵۴,۰۰۰۴۰%
تومان