هر وقت فردریک از آخرین دستاوردهای علمی صحبت میکرد پدرجد با علاقه به حرفهایش گوش میداد؛ از کشف رازهای طبیعت که بخش عجیب و شگفتآور دوران ماست.
پدرجد میگفت: «انسانها باهوشتر میشوند، اما نه بهتر. از دانششان استفاده میکنند تا برای نابودی یکدیگر روشهای وحشتناکی اختراع کنند.»
bec san
دوره قدیم دوره خوبی بود. زندگی بیشتابتر بود و میدانستی چه انتظاری داشته باشی. امروزه همه چیز باید با سرعت زیاد حرکت کند ــ بهتاخت ــ و ارزشها وارونه شده.
bec san
'به روز اسبابکشیِ بزرگِ اجل فکر کن.`»
«نظری است جدی، نظری تأملبرانگیز؛ امیدوارم حرفهایم در این خصوص ناراحتت نکند. میدانی، اجل، یکی از بااعتبارترین کارگزارهای اجتماعی ماست؛ آنهم با وجود تمام کارهای کوچکی که سوای کار اصلیاش دارد. هیچ شده در این مورد فکر کنی؟
«او دلیجان سفرِ آخر ما را میراند، گذرنامهمان را مینویسد و نامه اعمالمان را امضا میکند. مدیر بانک پسانداز بزرگ زندگی است. خبرداری که تمام کرد و کارهای ما در زندگیمان در حساب این بانک سپرده شده؟ وقتی اجل با گردونه بزرگش میآید و ما ـچه بخواهیم چه نخواهیم ــ ناچاریم بهعنوان مسافر سوارش بشویم و به وادی ابدیت برویم،
bec san
اگر کار کنی، زمان میگذرد؛ در واقع، حتی اگر کار هم نکنی میگذرد. برای زمان فرق نمیکند که از آن چطور استفاده میکنی، اما برای تو فرق میکند.
bec san
موردی ندارد که از کمبودهایت حرف بزنی، دیگران از روی میل این کار را برایت میکنند.
bec san