بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
بانوی من!
ما نکاشتههایمان را هرگز دِرو نمیکنیم.
پس به آن دوستْ بگو: خستگی کاشتهیی که خستگی برداشتهیی. اینک به مدد نیرویی که در توست و چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهدرفت، چیزی نو و پُرنشاط بساز...
چیزی که اگر تو را به کار نیاید، دستکم، بچّههایت را به کار خواهدآمد...
راحله
عظیمترین دروازههای اَبَرشهرهای جهان را میتوان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان بهکارگیرد، حتّی برای لحظهیی نمیتوان بست.
راحله
گُلِ خاطره، خار هم ندارد، همانگونه که گلدانِ خاطره، ناشکستنیست.
کیان
انسان، بدونِ خشمی گهگاهی، انسان نیست، گرچه در لحظههای خشم نیز.
میـمْ.سَتّـ'ارے
زندگی، در روزگار ما، درافتادنیست خیرهسرانه و لجوجانه با دلائل استواری که غم در رکاب خود دارد.
میـمْ.سَتّـ'ارے
ما تا زمانیکه میکوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوتکنیم، از قضاوتِ دیگران نخواهیمترسید و نخواهیمرنجید
میـمْ.سَتّـ'ارے
کس که چیزی را میسازد __ حتّی لانهی فروریختهی یک جُفت قُمری را __ منفور همهی کسانیست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر میدهد __ فقط بهقدر جابهجاکردن یک گلدان، که گیاهِ درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد__ باید در انتظار سنگبارانِ همهی کسانی باشد که عاشق توقّفاند و ایستایی و سکون.
میـمْ.سَتّـ'ارے
عزیز من!
بیپروا به تو میگویم که دوستداشتنی خالصانه، همیشگی، و رو به تزایُد، دوستداشتنیست بسیار دشوار ـ__ تا مرزهای ناممکن. امّا من، نسبت به تو، از پسِ این مُهمِّ دشوارْ بهآسانی برآمدهام؛ چراکه خوبیِ تو، خوبیِ خالصانه، همیشگی و رو به تزایُدیست که هر اَمرِ دشوار را بر من آسان کردهاست و جمیع مرزهای ناممکن را فروریخته.
میـمْ.سَتّـ'ارے
هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانیِ تو، بدون توانِ درگیری و مقاومتِ تو، بدون مبارزهی تو، پافشاریِ تو، سرسختیِ تو، َمحبّتِ تو، ایمانِ تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو، و انفجار تو، باز هم زندگیست و میتواند زندگی باشد.
کیان
کلامی که نتوانیاش گفتْ راست
به غیظِ فروخورده تبدیلکُن!
امّا موافق نیستم که همهچیز را چون نمیتوانی بگویی، آنقدر به غیظ فروخورده تبدیلکنی که یک روز، با گلودردی خوفناک از پا درآیی __ بیتأثیری بر زمان و زمانهی خود.
همهی حرفهای نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، همچنان که به بُغض.
وحید محمدی
با وجود این، من و تو خوب میدانیم که عشق، در قفسِ واژهها و جملهها نمیگنجد ـ مگر آنکه رنجِ اسارت و حقارت را احساسکند.
عشق، برای آنکه در کتابهای عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کمبُنیه میشود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.
وحید محمدی
یادت باشد، اضطرابِ تو، همهی چیزیست که تنگنظران، آرزومندِ آنند. آنها چیزی جُز این نمیخواهند که ظِلِّ کینه و نفرتشان بر دیوار کوتاه کلبهی روشن ما بیفتد و رنگِ همهچیز را مختصری کِدِر کند.
رهایشان کُن عزیز من، به خدا بسپارشان، و به طبیعت...
وحید محمدی
هر کس که کاری میکند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانیست که کاری نمیکنند.
هر کس که چیزی را میسازد __ حتّی لانهی فروریختهی یک جُفت قُمری را __ منفور همهی کسانیست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر میدهد __ فقط بهقدر جابهجاکردن یک گلدان، که گیاهِ درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد__ باید در انتظار سنگبارانِ همهی کسانی باشد که عاشق توقّفاند و ایستایی و سکون.
... و بیش از اینها، انسان، حتّی اگر «حضور» داشتهباشد، و بر این حضور، مُصر باشد، ناگزیر، تیرِ تنگنظریهای کسانی که عدمحضور خود را احساس میکنند، و تربیت، ایشان را اسیرِ رذالتْ ساخته، به او میخورد...
وحید محمدی
یک ملّت همیشه میتواند خوشبختتر از آنچه هست باشد؛ امّا برای فرد، خوشبختی، حدّوحسابی دارد، بدیهیست که دلیل مسأله این است که انسان، در تفرّدش، در واحد محدود و کوچکی از زمانْ زیست میکند و آرزوهای فردیاش در محدودهی همین زمانْ شکل میگیرد، حال آنکه ملّتها در بینهایتِ زمان جاری هستند، و جهانِ نوشونده هر دم میتواند خالق آرزوها و آرمانهای نو باشد.
SFatemehM
لحظههای خشم، لحظههای قضاوت نیست، و انسان، بدونِ خشمی گهگاهی، انسان نیست، گرچه در لحظههای خشم نیز.
SFatemehM
خوشبختی را تابع لوازم و شرایط بسیار دشوار و اصول و قوانین پیچیدهی ادراکناپذیر ندانیم تا چیزی مُمکِنُالْوُصول به ناممکنِ ابدی تبدیل شود.
خوشبختی را چنان تعریف نکنیم که گویی سیمرغی باید تا آن را از قُلّهی قافی بیاورد.
SFatemehM
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام.
هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...
هر قدر در برابرش کوتاهبیایی، قد میکشد، سُلطه میطلبد، وَ لِه میکند...
محمد مهدی
من، محتاجِ آن لحظههای دلنشینِ لبخندم _ لبخندی در قلب، علیرغمِ همهچیز.
plato
ما باید نخستین قدمها را بهسوی انسان بیعیب برداریم
و نه قدمهای بلند بهسوی برشمردن عیوب همدیگر، به قصد آزردن، افسردن، کوباندن، لِهکردن، و به گریه انداختن...
Gisoo
«بی اشک، چشمان تو ناتمام است
و نمناکیِ جنگلْ نارساست» ...
Gisoo
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان