بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

بریده‌هایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۴۸ رأی
۴٫۴
(۲۴۸)
بر سر سفره‌ی خوشبختی دیگران، همچو یک ناخوانده‌مهمان، حریصانه و شکم‌پرورانه نمی‌توان نشست، و لقمه‌یی نمی‌توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مُضاعَف نکند. پرنده‌ی سعادتِ دیگران را نمی‌توان به‌دام‌انداخت، به خانه‌ی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد
هانیه اکبری
نامه‌ی بیست‌ویکم عزیز من! خوشبختی، نامه‌یی نیست که یکروز، نامه‌رسانی، زنگِ درِ خانه‌ات را بزند و آن را به دaستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی‌ست از یک تکّه خمیرِ نرمِ شکلْ‌پذیر... به همین سادگی، به خُدا به همین سادگی؛ امّا یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر... خوشبختی را در چنان هاله‌یی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانینِ پیچیده‌ی ادراک‌ناپذیر فرونبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم... خوشبختی، همین عطرِ محو و مختصرِ تفاهم است که در سرای تو پیچیده‌است...
هانیه اکبری
در حقیقت، جُز تو هیچ‌کس مرا چنان که باید نشناخته‌است و نخواهدشناخت
حــق پرســت
با جهان، شادمانه وداع می‌کنم، با من عزادارانه وداع‌مکن!
حــق پرســت
خوشبختی را چنان تعریف نکنیم که گویی سیمرغی باید تا آن را از قُلّه‌ی قافی بیاورد. خوشبختی، عطرِ مختصرِ تفاهم است که اینک در سرای تو پیچیده و عطری‌ست باقی که از آغاز تا پایانِ این راه، همیشه می‌توان بوییدش.
حــق پرســت
قدم اوّل را، اگر به‌سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدمهای بعدی را شتابان برخواهیم‌داشت.
حــق پرســت
بیا خاطرات مشترکمان را هرگز به دست باد نسپریم!
حــق پرســت
بسیار خوب! پس اگر زنان و شوهران، به‌راستی، میل به بقای زندگی مشترک خود دارند، چرا نمی‌آیند، به هنگامِ برخوردهای روزمرّه، خوب‌ترین، نرم‌ترین، مهرمندانه‌ترین، شیرین‌ترین، بی‌کُنج‌ و لبه‌ترین، صریح و ساده‌ترین واژه‌ها، جمله‌ها و روش‌ها را انتخاب‌کنند و به‌کار گیرند؟ زبانی خالی از بُرّندگی، گزندگی، سوزندگی، آزارندگی و درندگی را...
حــق پرســت
آه که در کودکی، چه بی‌خیالیِ بیمه‌کننده‌یی هست، و چه نترسیدنی از فردا...
حــق پرســت
گریستن به‌خاطر دردهایی که نمی‌شناسی‌شان، و درمان‌های دروغین.
حــق پرســت
من با این سخنِ منظوم موافقم که می‌گوید: کلامی که نتوانی‌اش گفتْ راست به غیظِ فروخورده تبدیل‌کُن! امّا موافق نیستم که همه‌چیز را چون نمی‌توانی بگویی، آنقدر به غیظ فروخورده تبدیل‌کنی که یک روز، با گلودردی خوفناک از پا درآیی __ بی‌تأثیری بر زمان و زمانه‌ی خود. همه‌ی حرفهای نازدنی را به غیظ تبدیل مکن، همچنان که به بُغض. بعضِ حرفهایت را به اشکْ مُبدَّل کُن! روشن است که چه می‌گویم؟ گریستن به‌جای گریستن، نه. گریستن به‌جای حرفی که نمی‌توانی به تمامی‌اش بزنی
حــق پرســت
عشق، در قفسِ واژه‌ها و جمله‌ها نمی‌گنجد ـ مگر آنکه رنجِ اسارت و حقارت را احساس‌کند. عشق، برای آنکه در کتابهای عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم‌بُنیه می‌شود. عزیز من! عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.
حــق پرســت
عشق، کوه نیست تا زمان بتواند ذرّه‌ذرّه بسایدش و بفرساید
حــق پرســت
شنیده‌ام مستبدّان و ستمگرانِ بزرگِ تاریخ، گریستن نمی‌دانسته‌اند.
حــق پرســت
در شهری، مردی را یافتیم که می‌گفت هرگز در تمامیِ عمرش نگریسته‌است. تفاخُرِ اندوهبار و شاید شرم‌آوری داشت. پزشکی گفت: «نقصی‌ست طبیعی در مجاری اشک» و یا حرفی از اینگونه؛ و گفت که «در دلْ می‌گرید» که خیلی سخت‌تر از گریستن با چشم است، و گفت که برای او بیم مرگِ زودرس می‌رود. مردی که گریستن نمی‌دانست، این را می‌دانست که زود خواهدمُرد.
حــق پرســت
شنیده‌ام که «وَن‌گوگ» ، بی‌جهت می‌گریسته‌است. بی‌جهت! چه حرفها می‌زنند واقعاً! انگار که اگر دلیل گریستنِ انسانی را ندانیم، او، یقیناً بی‌دلیل گریسته‌است.
حــق پرســت
عزیز من! هرگز لحظه‌های گریستن را به خنده وامسپار، که چهره‌یی مضحک و ترحّم‌انگیز خواهی‌یافت
حــق پرســت
گریه‌کُن دخترم، گریه کن! گریه دوای همه‌ی دردهای توست...
حــق پرســت
من از آن می‌ترسم، بسیار می‌ترسم، که باورِ چیزی به نامِ «زندگی، مستقلِّ از زندگان» آهسته‌آهسته ما را به چنگِ خشونتی پایان‌ناپذیر بیندازد و اسیر این اعتقادمان کند که بیرحمی، در ذات زندگی‌ست؛ بیرحمی هست حتّی اگر بیرحمْ وجود نداشته‌باشد. این نکته بسیار خطرناک است، حتّی خطرناکتر از خودکشی.
حــق پرســت
استخراج قدرت از درون ضعف، استخراج ایمان از قلب بی‌ایمانی، بیرون‌کشیدن آرامش از اعماق آشفتگی‌ها، و تراشیدن و سختْ تراشیدنِ سنگِ حجیم و بی‌قواره‌ی سرخوردگی‌ها، آنگونه که از درون آن، پیکره‌ی صیقل و سنگی و استوارِ دلبستگی به آینده بیرون کشیده‌شود __ این، وظیفه‌ی انسانِ عصر ماست، و این وظیفه‌ی من و توست به عنوان آدمهایی که ناگزیر، عصر خویش را پذیرفته‌ییم
حــق پرســت

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

حجم

۱۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۸ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان