او خانمی با خداست که شیشهی دریچهی روحش تار است.
.
مثل اینکه کندذهنی موروثی است و علم هم نمیتواند برای از بین بردن آن کاری بکند. تاکنون هنوز عمل جراحی نتوانسته برای بچهای که عقل ندارد مغز درست کند؛ درحالیکه او بزرگ میشود و در سن سیسالگی دارای مغزی نُه ساله است. او میتواند آلت دست خوبی برای جنایتکاران و مجرمان شود. یکسوم زندانهای ما پر از آدمهای کند ذهن است... جامعه باید اینگونه آدمها را از بقیهی افراد جدا کند و به مزارعی جدا بفرستد تا بتوانند با این حرفهی سطح پایین ولی صلحآمیز روزی خودشان را به دست آورند؛ بچهدار هم نشوند تا به این ترتیب ما ظرف یکی ـ دو نسل بتوانیم اثرشان را از بین ببریم.
.
اصلاً تحمل تعمق دربارهی بعضی چیزها را که این بچه دیده و لمس کرده، ندارم. سالها طول میکشد تا بتوان با محبت و گرمی و عشق، آن خاطرات وحشتناک را که در گوشهی دوری در مغز کوچکش انباشته شده، پاک کرد. تعداد بچهها آنقدر زیاد و ما آنقدر انگشتشماریم که نمیتوانیم یکیک آنها را بغل کنیم. ما صرفاً بازوهای کافی برای بغلکردن آنها نداریم.
.
من در این محل آنقدر بیتفاوت هستم که بتوانم مؤثر و زندهدل باشم.
.
در عمرم مردی مثل او ندیدهام. همواره بدبین و مریض و افسرده است. بهتر است دربارهی دیوانگی و جنون الکل و دیگر بیماریهای موروثی زیاد آگاه نباشیم.
.
در حال حاضر این احساس را میپسندم که به من میگوید آدم به دردبخوری هستم.
.
نمیتوانم فکر کنم که هر کاری که به دست خودم انجام نشود، درست از کار درمیآید.
.
ما در اینجا اصطلاحاً به بچهها یتیم میگوییم درحالیکه بیشتر آنها اصلاً یتیم نیستند. آنها خانوادههایی پردردسر و سمج دارند که نمیخواهند ورقهی واگذاری فرزندشان را امضا کنند
.
آن عبارت را که بالای سردر اتاق غذاخوریمان تذهیب شده بود، به یاد میآوری؟ عبارت این بود: «خدا رزاق است.» ما آن را پاک کردیم و رویش خرگوش کشیدیم.
آموزش این باور به کودکی طبیعی که خانوادهای مناسب و سقفی بالای سرش دارد خیلی خوب و طبیعی است ولی برای کسی که تنها و آخرین پناهش هنگام ناراحتی، نیمکت پارک است، آموزشی محکمتر لازم است.
«خدای مهربان دو دست و یک مغز و دنیایی بزرگ به ما اعطا کرده است. اگر از آنها خوب استفاده کنید، به همهچیز میرسید، در غیر این صورت به چیزی نمیرسید.» این شعار مشروط ماست.
.