بریدههایی از کتاب می توان شاد بود حتی در سختی ها
۴٫۷
(۶)
در واقع فکری که در مورد پدر و مادرش به ذهن او خطور کرد، در بدو امر فکری ساده بود تا اینکه او چنین محتوایی به آن اضافه کرد: «شاید پدر و مادرم به اندازهای که من همیشه فکر میکردم به من اهمیت نمیدادند.» جالب اینکه استیسی درحالیکه رابطهای کاملاً سالم و عاشقانه با پدر و مادرش داشت این فکر به ذهنش خطور کرد. اگر او این فکر را جدی بگیرد و با آن همراه شود، قطعاً روحیه خود را از دست خواهد داد. حتی ممکن است او این موضوع را با دوستان یا همسرش نیز در میان بگذارد و یا اگر واقعاً اهمیت داشته باشد آن را با پدر و مادرش مطرح و با آنها بحث کند. در واقع، طبق روانشناسی رایج او باید همین کار را انجام دهد. پارازیت را تجزیه و تحلیل و سپس بر همان اساس عمل کند.
احمد زرگانی
یک روز وقتی او در مورد پدر و مادرش فکر میکرد این تصور به ذهنش خطور کرد که آنها به اندازهای که میبایست، به او توجه نکردهاند. بهعلاوه، این پرسش در ذهن او پدید آمد که چرا آنها یک پرستار سرخانه برای او استخدام کرده بودند و خودشان از او مراقبت نکردند؟ شاید آنها به اندازهای که وانمود میکردند به او اهمیت نمیدادند!
اما او این موضوع را از کجا میدانست و این نتیجه را بر چه اساس گرفته بود؟ چه کسی باعث شده بود او چنین برداشتی در مورد پدر و مادرها داشته باشد؟ بیتردید خود او.
احمد زرگانی
داستان استیسی
تفکر به عنوان یکی از وظایف سطح خودآگاه ذهن تا زمانی که ما نخواهیم هیچ محتوایی ندارد. در واقع اعتقادات ما، ایدههایمان در مورد زندگی، فرضهای اصلی و باورهایمان، محتوای افکار ما را تعیین میکنند؛ اما خود افکار بیضرر و به لحاظ مفهومی بیمعنی هستند مگر اینکه ما به آنها معنی دهیم. برای مثال، فرض کنید وقتی استیسی کودکی کم سن بود، پدر و مادرش یک پرستار سرخانه استخدام کردند تا در مراقبت از او به آنها کمک کند. وقتی استیسی بزرگ شد معتقد بود مهمترین وظیفه پدر و مادرهای خوب این است که حتیالامکان بیشترین وقت را با فرزند خود بگذرانند.
احمد زرگانی
آیا این به آن معناست که افرادی که درک میکنند فکر کردن نوعی توانایی است، عمداً افکار منفی پدید میآورند؟ البته که نه. بهعلاوه، این امر به آن معنا نیست که افکار منفی هرگز وارد ذهن آنها نخواهند شد؛ اما این افراد متوجه هستند که افکار منفی به خودی خود قدرت آزار دادن آنها را ندارند. از نظر آنها افکار، چه منفی و چه مثبت، صرفاً فکر هستند.
احمد زرگانی
با این همه در نظر داشته باشیم که افکار چه مثبت باشند و چه منفی، فکر کردن صرفاً نوعی توانایی است.
وقتی اصل تفکر را درست درک کنیم، افکار مثبت و منفی را دقیقاً به همانگونه که هستند خواهیم دید. فرد مثبتاندیش مدام تحت فشار است که فقط افکار مثبت پدید بیاورد؛ این کار مستلزم تلاش و تمرکز زیادی است و انرژی کمی برای افکار جدید و خلاقانه باقی میگذارد. وقتی افکار منفی وارد ذهن میشوند، فرد مثبتاندیش باید وجود آنها را انکار یا اینکه افکار مثبت را جایگزین آنها کند.
افرادی که با ماهیت افکار آشنا هستند، فشاری برای ایجاد محتوای خاص برای افکار خود حس نمیکنند. آنها تفکر را همانگونه که هست میبینند: وظیفه سطح خودآگاه ذهن و نوعی توانایی ارادی که به تجربههای ما در زندگی شکل میدهد.
احمد زرگانی
دو بُعد افکار
افکار دو بُعد دارند که آشنایی با آنها اهمیت فراوانی دارد. بعد نخست این است که ما فکر میکنیم و به سبب انسان بودن این توانایی را داریم. در این بعد چیزی که در موردش فکر میکنیم (محتوا) اهمیتی ندارد بلکه درک این نکته مهم است؛ خود ما افکاری را که مدام از ذهن میگذرند پدید میآوریم. بعد دوم که معمولاً بررسی میشود، محتوا یا چیزی است که در موردش فکر میکنیم. تفاوت عمدهای بین این دو وجود دارد. طرفداران تفکر مثبت معتقدند شما تا جایی که میتوانید باید افکار مثبت داشته باشید و از افکار منفی کاملاً پرهیز کنید. اگرچه داشتن افکار مثبت در مقایسه با افکار منفی حس بهتری به ما میدهد؛ اما تفکر مثبت مفهوم اشتباهی است؛ زیرا این تصور را به وجود میآورند که افکار به خودی خود واقعیت دارند و باید به آنها اهمیت دهیم.
احمد زرگانی
مقایسه افکار با خواب
این اتفاق بسیار رخ میدهد که صبح از خواب بیدار شویم و بگوییم: وای، خوابم چقدر واقعی بود؛ اما هر چقدر هم که خواب شما واقعی به نظر برسد میدانید که صرفاً یک خواب بوده است؛ بنابراین اگر خواب دیده باشیم اتومبیل خود را نزد مکانیکی بردهایم تا تعمیر کند و او مشکل را بدتر کرده به نمایندگی نمیرویم و شکایت نمیکنیم؛ زیرا میدانیم که خواب دیدن چیزی جز فکر کردن در خواب نیست. وقتی این قیاس را در مورد اصل تفکر به کار بگیریم، افکارمان را در بیداری که واقعی به نظر میرسند حقیقت تلقی نمیکنیم.
احمد زرگانی
شاید رایجترین برداشت اشتباه از این اصل این باشد که تصور شود هدف کنترل چیزهایی است که در مورد آنها فکر میکنیم؛ اما اینطور نیست. هدف این است که افکار را به همان شکل که هستند درک کنیم همین. در نهایت رابطه شما با افکارتان ـ نحوه ایجاد افکار و پاسخ به آنها ـ کیفیت زندگی را تعیین خواهد کرد نه چیزی که در موردش فکر میکنید. اکنون آیا افکار خود را واقعیت تلقی میکنید یا اینکه صرفاً آنها را فکر میپندارید؟!
احمد زرگانی
در عوض میتوانیم حس خوبی را تجربه کنیم که از بیتوجهی به افکارمان نشأت میگیرد.
دلیل اینکه ما میتوانیم فیلمهای ناراحتکننده یا ترسناک را تماشا کنیم و سپس برای صرف غذا بیرون برویم این است که میدانیم که کل داستان، فیلم است. وقتی فیلم تمام شود، تمام شده است. دیگر با ما نیست و میتوانیم با خیالی آسوده به زندگی خود ادامه دهیم. این امر در مورد افکارمان هم صدق میکند. افکار فقط در ذهن ما هستند. وقتی فکری از سرمان بیرون میرود، تمام میشود. مگر اینکه دوباره به آن فکر کنیم. وقتی متوجه شویم افکارمان صرفاً فکر هستند، لزومی ندارد از آنها بترسیم.
احمد زرگانی
ما اختیار داریم بر اساس افکارمان عمل کنیم
بیشتر ما تصور میکنیم اگر چیزی به ذهن ما خطور کند، این اتفاق بنا به دلیلی رخ داده است؛ فکر میکنیم افکارمان نمایانگر واقعیت و درخور توجه هستند و باید به آنها رسیدگی شود؛ اما اگر با اصل تفکر آشنا باشیم متوجه میشویم که این تصور یک خطای ذهنی است. اگر چیزی به ذهن شما خطور کرد آن را به همانگونه که هست بپذیرید: فکری گذرا. این به آن معنا نیست که ما نمیتوانیم یا نباید به افکار خود توجه یا بر اساس آنها عمل کنیم؛ ما این اختیار را داریم. هر روز هزاران فکر از ذهن ما میگذرند؛ اما طبق اصل تفکر هیچیک از دیگری مهمتر نیست و همه آنها صرفاً فکر هستند. وقتی با این اصل آشنا شویم چیزی که در موردش فکر میکنیم قدرت تعیین کیفیت زندگی ما را نخواهد داشت.
احمد زرگانی
افکار مشابهی از ذهن لارا میگذرند و او اثرات ناخوشایند افکارش را برای یک لحظه حس میکند. سپس به یاد میآورد که افکارش او را در مورد رابطهای که تا آن لحظه خوب پیشرفته است، نگران کردهاند. او چند ثانیه پیش و قبل از شنیدن آن گزارش در اخبار به این فکر میکرد که همه چیز چقدر خوب پیش میرود. او تا زمانی حس خوبی داشت که فقط فکر میکرد و به تجزیه و تحلیل افکارش نمیپرداخت. لارا بهآرامی میخندد و خدا را شکر میکند که قربانی افکارش نیست. او با خیالی آسوده افکارش را از سر بیرون میکند و در ادامه راه با شادمانی هرچه تمامتر از موسیقی مورد علاقهاش لذت میبرد.
احمد زرگانی
افکار لارا ناخودآگاه ادامه پیدا کردهاند. این اتفاق در یک لحظه رخ داده است. بیایید اثر این افکار را با توجه به رابطه او با افکارش مقایسه کنیم. در وهله نخست فرض کنیم لارا ـ مانند بیشتر افراد ـ معتقد است اگر چیزی به ذهنش خطور کند، درخور توجه است و باید جدی گرفته شود. او اصلاً اطلاع ندارد که خود این افکار را پدید میآورد بلکه تصور میکند محتوای افکارش حتماً به واقعیت ربط دارند. حالا او به شکلی قابلتوجیه در مورد رابطه خود با استیو احساس نگرانی میکند و تصمیم میگیرد مسئله را با او مطرح کند. ضمن اینکه بقیه راه نیز با نگرانی طی میشود.
اکنون بیایید گزینه دیگری را در نظر بگیریم. لارا متوجه میشود که افکارش به تجارب او در زندگی شکل میدهند.
احمد زرگانی
لارا و استیو
لارا با نامزدش استیو قرار ملاقات دارد. او در حال رانندگی است که از رادیوی اتومبیل خبری در مورد تعداد ازدواجهایی که به طلاق ختم میشوند میشنود. بعد ناخودآگاه با خود فکر میکند، «نمیدانم من و استیو با هم ازدواج میکنیم یا نه؟! آیا واقعاً اینکار ارزشش را دارد؟ یعنی ما ازدواج موفقیتآمیزی خواهیم داشت؟ استیو بسیاری از خصوصیات اخلاقی پدرش را ـ که از همسرش جدا شده ـ به ارث برده است. او بهطور معمول تأخیر دارد و سخت کار میکند. نمیدانم من به اندازه کارش برای او اهمیت دارم؟ نمیدانم فرزندان ما در آینده به اندازه کارش برای او اهمیت خواهند داشت؟!» و همچنان در طول مسیر او به فکر کردن و نگرانی در این زمینه ادامه میدهد!
احمد زرگانی
این فارغالبالی به ما اجازه میدهد با محبت به صحبتهای دیگران گوش فرا دهیم و حتی بهگونهای پای نقد دیگران بنشینیم که برای ما چندان آزاردهنده نباشد؛ چون در این حالت به تجزیه و تحلیل اطلاعات نمیپردازیم بلکه صرفاً آنها را دریافت میکنیم.
در نهایت رابطه شما با افکار خود، میزان سلامت روانی و شادی شما را تعیین میکند. آیا تصور میکنید چون در مورد چیزی فکر میکنید باید افکارتان در آن مورد را نیز جدی بگیرید؟ آیا متوجه هستید که فکر کردن کاری است که شما به سبب انسان بودن انجام میدهید و نیازی نیست افکار خود را با واقعیت اشتباه بگیرید؟ آیا میتوانید افکاری داشته باشید و آنها را با فارغالبالی هرچه تمامتر از سر بیرون کنید، یا اینکه حس میکنید ناگزیرید آنها را مدام در بوته تجزیه و تحلیل قرار دهید؟
احمد زرگانی
آشنایی با ماهیت تفکر به ما اجازه میدهد با آسایش، حس مثبت، شادی و رضایت زندگی کنیم. وقتی توجه خود را از چیزی که به آن فکر میکنیم منحرف کنیم ـ بهویژه اگر چیزی که به آن فکر میکنیم منفی باشد ـ حس خوب و خوشایندی خواهیم داشت. این امر بههیچ عنوان به این معنی نیست که ما نیازی به فکر کردن نداریم بلکه این امر صرفاً حاکی از آن است که افکار منفی و افکاری که منجر به نگرانی و ناراحتی میشوند آنقدر ارزش ندارند که بخواهیم در موردشان فکر کنیم؛ زیرا چیزی را که در جستوجوی آن هستیم، از ما میگیرند. در نقطه مقابل، حس رضایت فضای لازم را برای افکار جدید و خلاقانه در ذهن ایجاد میکند و به ما اجازه میدهد مانند کودکان فارغالبال، شگفتی و ماجراجویی را به زندگی خود بازگردانیم.
احمد زرگانی
وقتی با این مفهوم آشنا شویم، افکارمان میتوانند هدیه گرانبهایی باشند و در زندگی به ما کمک کنند؛ اما از طرف دیگر ممکن است قربانی افکار خود شویم، در این صورت کیفیت زندگی ما پایین میآید؛ چون افکارمان هر لحظه تغییر میکنند و زندگی به میدان نبردی سهمگین بدل میشود.
به نظر میرسد میزان شادی ما با توجه به شرایطمان افزایش و کاهش مییابد؛ اما در حقیقت نه خود شرایط که تعبیر و تفسیر ما از آن، میزان شادی ما را تعیین میکند. به همین دلیل شرایط یکسان برای افراد گوناگون معانی مختلفی دارند. اگر یاد بگیرید افکار منفی را نوعی پارازیت ذهنی تلقی کنید، در این صورت توجه چندانی به آنها نخواهید کرد.
احمد زرگانی
افکار ما واقعیت نیستند بلکه تلاشی بزرگ برای تعبیر و تفسیر شرایط هستند. از سویی تعبیر ما از چیزهایی که میبینیم، پاسخ عاطفی ایجاد میکند. پاسخهای عاطفی ما حاصل اتفاقاتی که برایمان رخ میدهند نیستند بلکه از افکار و باورهای ما نشأت میگیرند.
برای روشن شدن موضوع فرض کنید قرار است سیرکی وارد شهر شود. این مسئله برای افراد و خانوادههای علاقهمند به سیرک شادیآور است؛ اما برای افرادی که علاقهای به سیرک ندارند، ترافیک سنگین و هرجومرج ناشی از ورود کارناوال به شهر آنها را نگران میکند. این درحالی است که سیرک به خودی خود خنثی است و واکنش مثبت یا منفی ایجاد نمیکند. میتوانیم نمونههای مشابه دیگری را نیز در نظر بگیریم.
احمد زرگانی
بیشتر ما معتقدیم اگر فکری به ذهنمان خطور کند، شایسته توجه و دقت فراوان است؛ اما اگر فرد دیگری همان فکر به ذهنش خطور کند، تصور میکنیم فکر او اهمیت چندانی ندارد. چرا؟ چون فکر چیزی است که از درون ما به واقعیت شکل میدهد. چون فکر به اندازهای به ما نزدیک است که بهراحتی فراموش میکنیم که خودمان آن را ایجاد میکنیم. افکار به ما کمک میکنند چیزهایی را که میبینیم تعبیر کنیم. ما به فکرکردن نیاز داریم تا بتوانیم به زندگی کردن ادامه دهیم و به آن معنا ببخشیم؛ اما وقتی با هدف و ماهیت واقعی افکار آشنا شویم، متوجه میشویم نیازی نیست هر چیزی را که در موردش فکر میکنیم جدی بگیریم. ما میتوانیم بهراحتی از کنار آن بگذریم.
احمد زرگانی
اگرچه جدی گرفتن چنین افکاری از نظر ما احمقانه است؛ اما همه ما صدها بار در روز کارهای مشابهی را در شکلهای گوناگون انجام میدهیم. هریک از ما به روش خود افکارمان را با واقعیت اشتباه میگیریم. ما میتوانیم افکار دیگران را ـ مانند افکار راننده فوق ـ صرفاً فکر تلقی کنیم؛ اما تقریباً هیچوقت نمیتوانیم افکار خود را به این شکل ببینیم. چرا افکار ما تا این حد واقعی به نظر میرسند؟ چون خودمان آنها را ایجاد میکنیم.
لزومی ندارد همیشه افکار خود را جدی بگیریم
ممکن است فکرِ «نمیدانم او از من خوشش میآید یا نه. مطمئنم که خوشش نمیآید» ، برای فردی نگرانکننده باشد؛ اما امکان دارد همین فرد چیزی را که از ذهن راننده مذکور گذشته است صرفاً فکر در نظر بگیرد.
احمد زرگانی
با اینهمه بیشتر ما میتوانیم این اصل را در مورد دیگران و نه در مورد خودمان درک کنیم. راننده بیقراری را در بزرگراه در نظر بگیرید. ناگهان اتومبیلی از او سبقت میگیرد به نحویکه میتوانست به وقوع تصادفی هولناک منجر شود. در چنین شرایطی، فکری از ذهن او مبنی بر اینکه باید آن راننده ابله را بکُشم میگذرد. چیزی که رخ داده فکری است که به ذهن او خطور کرده است. بیشتر ما چنین فکری را احمقانه تلقی میکنیم و آن را از ذهن خود بیرون میکنیم. همه ما ترجیح میدهیم رانندگان بیشتر دقت کنند با وجود این افکار خشونتآمیز خود را خیلی جدی نمیگیریم؛ اما ممکن است یک فرد روانپریش نتواند این فکر را بهراحتی از سر بیرون کند. او از صمیم قلب معتقد است هر فکری که به ذهنش خطور میکند واقعیت است و باید جدی گرفته شود.
احمد زرگانی
حجم
۳۲۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۳۲۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۶۹,۹۰۰
۲۰,۹۷۰۷۰%
تومان