ـ پاریس. بیرون کافهای توی لو ماره مینشستم و قهوه میخوردم با کروسان گرم و کره بدون نمک و مربای توتفرنگی.
ـ لو ماره؟
ـ ناحیهی کوچکی در قلب پاریس. پر از خیابانهای سنگفرششده و آپارتمانهای تنگ هم، مردهای شوخوشنگ و یهودیان ارتودوکس و زنهای پیری که روزی شبیه برژیتباردو بودند. تنها جایی هست که میشود ماند.
جَوَندهیکتاب👒
موضوع این است که من حس میکنم میتواند زندگی خوبی باشد. حس میکنم در کنار تو شاید واقعا زندگی خیلی خوبی باشد. ولی سبک زندگی من نیست. من مثل اینهایی که تو با آنها صحبت کردی نیستم. اینجور زندگی را نمیخواهم. ذرهای به زندگی مطلوبم شبیه نیست.
arezo
خودت را از هر چیزی محروم میکنی فقط با این فکر که اهلش نیستی.
مهرانه محمدزاده