مردم دختر دارند، ما هم دختر داریم. آخه تو چه مرگت شده دختر؟ روز به روز دریغ از دیروز. زدی پدر صاحب تلویزیون را در آوردی چیزی بهت نگفتم، زدی تختخوابت رو داغون کردی چیزی نگفتم، امروزم که دو شاخۀ تلفن رو زدی تو برق و سوزاندیش، دو تا بشقاب چینی رو هم که جمعه شکستی!
میخواهم جواب بدهم که امان نمیدهد:
- از همه بدتر گیج بازیهاته! دیشب بهت میگم: پنیر را بگذار تو یخچال، عینکم را بگذار روی میز، پنیر را میگذاری روی میز و عینکم را میگذاری تو یخچال. صبح دیرم شده بود و یک ساعت تمام دنبال عینکم میگشتم. میخواستم تلفن بزنم به مدرسهات، وقتی پنیر را روی میز دیدم، تازه فهمیدم عینکم کجاست!
plato
بابا خامه را طوری به هم میزد که انگار مامان را ریخته توی کاسه و با اعماق وجود پنبهاش را میزند
plato
من هم از فرصت استفاده کردم و تا آنجا که میشد چیپس و پفک شکلاتهای کاکائویی بر میداشتم. چیزی نگذشت که چرخ دستی پر شد.
ツAlirezaツ
خوشم میآد که مدرنیزهای
سیّد جواد
از بچگی دیوانۀ هل دادن کالسکه وچرخ دستی وگاری بودم. مامانم میگفت: "تو آخرش لبو فروش میشی. " البته من بدم نمیآمدکه لبو فروش یا حتی نفتی یا آب زرشکی شوم. مهم هل دادن چرخ دستی بود. کاری که عاشقش بودم.
sadeghi
نگاهم افتاد به نازنین، در چهرهاش اثری از ترس و آرایش نبود
plato
دلم میخواست بدانم آیۀ یأس درکتاب کدام پیامبر آمده که این قدرسر زبانها افتاده.
plato
بند تنبون هم یکی از ضروریات زندگیه. مگه نه؟
plato
کش، فقط کش بند تنبان!
plato
همه چیز دم دست بود. درست برعکس بقالی آقا جواد که با یک یخچال گنده وویترین دکوری جلویت سد ساخته بود، اینجا میتوانستی هرچیزی را لمس کنی و بعد انتخاب. اگر هم نمیخواستی، میگذاشتی سر جایش، بدون اینکه یکی مثل آقاجواد غر بزند و بگوید: "تو بخر نیستی، چرا وقت ما را تلف میکنی! "
سپیده