بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب لبخندهای کشمشی یک خانواده خوشبخت | طاقچه
تصویر جلد کتاب لبخندهای کشمشی یک خانواده خوشبخت

بریده‌هایی از کتاب لبخندهای کشمشی یک خانواده خوشبخت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۳۹ رأی
۳٫۹
(۳۹)
ما ایرانی‌ها هم از نظر اقتصادی مشکل داریم هم از نظر فرهنگی.
سیّد جواد
ما ایرانی‌ها هم از نظر اقتصادی مشکل داریم هم از نظر فرهنگی
Nika
کودکان دیروز! به حقوق کودکان امروز احترام بگذارید!
𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
این دخترها که ظرفیت ندارند.
سیّد جواد
گفتم: "بابا این چه طرز عطسه کردنه! " گفت: " حالا مگه چطور شده؟ " گفت: "دیگه کیکمان خامه لازم نداره. یک لایه آب دهان وبینی شما حسابی تزیینش کرد. "
سیّد جواد
دختر به این خنگی نوبره والاه!
سیّد جواد
خواستم از خیرش بگذرم ولی مگر نیروی جاذبه فضولی می‌گذاشت؟!
سیّد جواد
گفت: "مامان جونتون حرف نداره، از خوشگلی از سلیقه، از خانه داری. فقط چندتا چیز کم داره. " و با انگشت‌های خامه‌ای‌اش شمرد: "صبر، انصاف، عدالت، متانت، حسن نیت،... " دیگر هرچه فکر کرد چیزی به یادش نیامد. بقیه انگشت‌هایش را لیسید: "پیرم کرد رفت، پیر. "
سیّد جواد
ستاره گفت: "همینه که هست! " بابا چپ چپ نگاهش کرد: "عینهو مامانت هستی، درست مثل روزنامه‌ای که از وسط نصفتان کرده باشند. "
سیّد جواد
خودم را رساندم به بابا. داشت پودر لباسشویی بر می‌داشت. گفت: "ببین من چه قدر به فکر مامانتم! ده تا پودر برداشتم واسه‌اش. " گفتم: "‌اگه راست می‌گی ماشین لباسشویی بخر! " سری تکان داد وگفت: "‌اگه می‌شد با این کارت‌ها خرید که خوب بود. یه ماشین ظرف شویی هم می‌خریدم. حیف که قیمتشون بالاست. "
sadeghi
مردم دختر دارند، ما هم دختر داریم. آخه تو چه مرگت شده دختر؟ روز به روز دریغ از دیروز. زدی پدر صاحب تلویزیون را در آوردی چیزی بهت نگفتم، زدی تختخوابت رو داغون کردی چیزی نگفتم، امروزم که دو شاخۀ تلفن رو زدی تو برق و سوزاندیش، دو تا بشقاب چینی رو هم که جمعه شکستی! می‌خواهم جواب بدهم که امان نمی‌دهد: - از همه بدتر گیج بازی‌هاته! دیشب بهت می‌گم: پنیر را بگذار تو یخچال، عینکم را بگذار روی میز، پنیر را می‌گذاری روی میز و عینکم را می‌گذاری تو یخچال. صبح دیرم شده بود و یک ساعت تمام دنبال عینکم می‌گشتم. می‌خواستم تلفن بزنم به مدرسه‌ات، وقتی پنیر را روی میز دیدم، تازه فهمیدم عینکم کجاست!
plato
بابا خامه را طوری به هم می‌زد که انگار مامان را ریخته توی کاسه و با اعماق وجود پنبه‌اش را می‌زند
plato
من هم از فرصت استفاده کردم و تا آنجا که می‌شد چیپس و پفک شکلات‌های کاکائویی بر می‌داشتم. چیزی نگذشت که چرخ دستی پر شد.
ツAlirezaツ
خوشم می‌آد که مدرنیزه‌ای
سیّد جواد
از بچگی دیوانۀ هل دادن کالسکه وچرخ دستی وگاری بودم. مامانم می‌گفت: "تو آخرش لبو فروش می‌شی. " البته من بدم نمی‌آمدکه لبو فروش یا حتی نفتی یا آب زرشکی شوم. مهم هل دادن چرخ دستی بود. کاری که عاشقش بودم.
sadeghi
نگاهم افتاد به نازنین، در چهره‌اش اثری از ترس و آرایش نبود
plato
دلم می‌خواست بدانم آیۀ یأس درکتاب کدام پیامبر آمده که این قدرسر زبان‌ها افتاده.
plato
بند تنبون هم یکی از ضروریات زندگیه. مگه نه؟
plato
کش، فقط کش بند تنبان‌!
plato
همه چیز دم دست بود. درست برعکس بقالی آقا جواد که با یک یخچال گنده وویترین دکوری جلویت سد ساخته بود، اینجا می‌توانستی هرچیزی را لمس کنی و بعد انتخاب. اگر هم نمی‌خواستی، می‌گذاشتی سر جایش، بدون اینکه یکی مثل آقاجواد غر بزند و بگوید: "تو بخر نیستی، چرا وقت ما را تلف می‌کنی! "
سپیده

حجم

۳۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۳۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد