بریدههایی از کتاب تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ
۴٫۳
(۴۶)
پدربزرگ میگفت: مردمْ دیگر عطری را که از کورهراهِ کودکی برمیخیزد حس نمیکنند، صدای نوجوانی را که پژواکی ابدی دارد نمیشنوند، رنگهای بالهای حتّی یک پروانه را در تمام طولِ عمر، به دقّت نگاه نمیکنند، و حرکتِ بینهایت کند و بینهایت تُندِ لحظهها را احساس نمیکنند...
M.M. SAFI
نه... نه... بگذارید انسانْ طبیعی زندگیکند و طبیعی هم بمیرد. هیچکس نمیداند، شاید در آن دنیا وضعیتِ بهتری برای او وجود داشتهباشد. هر تغییری در جسم، مُترادف است با مصدومکردنِ روح. دخالت در ساختمانِ جسم، یعنی نفی خدا.
میـمْ.سَتّـ'ارے
انسان را ایمان زنده نگه میدارد نه پزشک.
میـمْ.سَتّـ'ارے
نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مُخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟
_ نه... نه... این حرفها را نزن! مرگ، تخدیر میکند نه زندگی؛ و مخدّر، خمیرمایهی مرگ است.
میـمْ.سَتّـ'ارے
آن گروه از انسانهای عصر ما که در پناهِ علم، خدا را گمکردهاند، از آن زمان که خدا را گمکردهاند تا امروز، حتّی برای لحظهیی هم نتوانستهاند چیزی را جانشینِ آن کنند
شوالیه سیاه
هر سقوطی، محصولِ وحشتِ از سقوط است...
M.M. SAFI
پدربزرگ میگفت: ببینید که چه روزگاری شده! پیش از اینها، انسان کار میکرد بهخاطر آنکه بتواند زندگیکند؛ حال، انسان خود را زنده نگه میدارد فقط برای اینکه کارکند. پیش از اینها، هدفِ ما از نُهماه کارکردنِ ملایم و عاقلانه، سهماه زندگیکردن در ییلاق بود؛ حال هدفِ شما از اینکه گاهی به پزشک سر میزنید و معاینهی کامل میکنید این است که بتوانید باز هم، هر صبح تا شب، سخت و جنونآمیز کارکنید __ حتّی جمعهها. این ناانسانیشدنِ زندگی، حتّی رودها را بیصدا کردهاست.
M.M. SAFI
نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مُخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟
M.M. SAFI
نفرت، دلیلْ نیست. همهی بدها از خوبها بیزارند، همهی خوبها از بدها. جهانْ جهانیست سرشار از بیزاری. «آنها که از این دو گروه نیستند، اصلاً نیستند تا یکی از این دو گروه باشند»
درّین
نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مُخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟
گیله مرد
اگر در لحظهیی معین، فقط یک راه در پیشِ پای انسان باشد و آن یک راه هم اشتباه باشد و پلهای پشتِ سرهم فرو ریختهباشد، آیا باز هم انسان میتواند اقرار به اشتباهکند، و این اقرار، خالی از تزویر نباشد؟
Mahdy
استبداد همیشه از یک نقطهی هندسی حرکت میکند و استبداد میشود. زور، در ابتدا، زور نیست شفقت است. شفقت، در حرکت است که زور میشود و زورِ سیاه. تو به چه دلیل میتوانی با وقاحت اعلامکنی که مصلحتِ مرا بهتر از من میدانی؟ سنگِ اوّل استبداد، مصلحتاندیشی در بابِ دیگران است __ بیآنکه مصلحتاندیش، بهواقع، حقّ انسانی و فرهنگی مصلحتاندیشی را داشتهباشد.
Mahdy
پنبهکردن در گوشِ نیمی از مردم جهان و بستن چشمهای ایشان، زمانیکه نیمی دیگر از مردم جهان زار میزنند و فریاد از جگر میکشند، البتّه کاریست ممکن؛ امّا باید دید که این کار تا چه حد میتواند دنیا را به سودِ بیخبران یا زارزنندگان تغییربدهد.
M.M. SAFI
امّا ظاهراً، همگی آنها، روز تولّدِ پدربزرگ را از یاد بردهبودند؛ یعنی بهنظر نمیرسید که احتیاجی به این روز داشتهباشند. آنها باور داشتند که برای یک پیرمردِ هشتاد __ نَوَد ساله، فقط مرگْ باقی ماندهاست. این ما بودیم __ من و بورخِس __ که در سالْروزِ تولّدِ پدربزرگ، خانه را یکپارچه گُل میکردیم، که انواع خوراکیهایی را که پدربزرگ دوستداشت برایش میخریدیم، که هرگز به مرگِ پدربزرگ، بدونِ گریستنی دردمندانه در خلوت نمیاندیشیدیم، و تازه از این اندیشه هم بهشدّت میگریختیم
نرگس اصغری
«آنکس که فرصتهای منحصر را، بههنگام، تشخیصندهد و از آنها بهدرستی بهرهنگیرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصتها خواهدماند.»
•سیب•
خودکشی فرصتیست که خداوند، در میان همهی جاندارانِ عالم، فقطوفقط به انسان دادهاست؛ امّا هر فرصتی، یک حق نیست و ایجادِ حق نمیکند. انسان، فرصتهای بسیاری دراختیاردارد که هیچیک از آنها، با حق، کمترین رابطهیی ندارند.
آبیِ آسمونی
بخشی از آزادی، آزادی نیست، همانطور که پارهیی از حقیقت، حقیقت نیست
شوالیه سیاه
بیمارِ سختْ در آزادی، بهْ که سلامتِ مطلق در اسارت. مرگِ آزادمنشانه هزاربار شیرینتر از آنگونه زیستن است که محصول گزینشِ خودِ آدمی نباشد. ملّتها، چرا بههنگام اسارت، آنگونه سرسختانه و جانبازانه میجنگند؟ حال آنکه، در روزگارِ ما، در پناهِ بسیاری از استعمارگران و متجاوزان، میتوان بسیار آسوده و بیدغدغه زندگیکرد؛ چرا میجنگند و میمیرند و تسلیم نمیشوند؟ چون، اسارت، فیحدّ ذاته، از مرگ دشوارتر است.
khorasani
شادی، فرزندِ ارتباط است. انسان، در درون خویش و در خلوت، محال است به شادی برسد؛ مگر آنکه در آن خلوت هم، بهگونهیی کاملاً تخیلی و جنونآمیز، به برقراری ارتباط با دیگران اقدامکند؛ وصلی، جشنی، عشقی، موقعیتی...
khorasani
زندگی یک مرد، بدون حضورِ زن، تبدیلشدنِ زندگیست به یک قطعه چوبِ خشک. گچ. سیمان.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
حجم
۱۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۱۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
قیمت:
۸۷,۵۰۰
تومان