بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات ثریا پهلوی | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات ثریا پهلوی

بریده‌هایی از کتاب خاطرات ثریا پهلوی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۶۰ رأی
۳٫۶
(۶۰)
من تشخیص دادم زنهای اطرافم نه تنها بی‌بهره از قدرت و نفوذ نیستند بلکه بالعکس دربار ایران درباری بیش از حد زنانه است. زن‌های دربار اگرچه رسماً حقی نداشتند ولی عملاً برای اجرای نقشه‌ها و رسیدن به هدف‌هایشان در بکار بستن انواع مکر و حیله مهارتی کم‌نظیر از خود نشان می‌دادند و به نظرم می‌آمد در میان حکومتی زن سالاری گرفتار آمده‌ام که حکمران آن تاج‌الملوک پهلوی است.
سیّد جواد
به تدریج‌، در مدت اولین اقامت تابستانی در سعدآباد‌، پی بردم که در واقع نه فقط شاه بلکه با یکایک افراد خانواده سلطنتی ازدواج کرده‌ام‌، و همچنین دانستم مهمترین شخصیت دربار ایران تاج‌الملوک مادر شاه است. تاج‌الملوک زنی مغرور بود. حتی یک لحظه هم این فکر از سرش بیرون نمی‌کرد که این رضاخان شوهر او بوده که سلطنت سلسله پهلوی را پایه‌گذاری کرده است. به همین دلیل کسر شأن خود می‌دانست حتی به دیدن ما بیاید، و با وجود اینکه من‌، در مقام ملکه ایران، رسماً بر او ارجحیت داشتم‌، مجبور بودم برای دیدنش به کاخ سلطنتی او برویم.
سیّد جواد
وقتی شمس و اشرف به سن ازدواج رسیدند، رضاشاه آن دو را به اتاق کارش احضار کرد و در آنجا دو مرد جوان را به آنها معرفی کرد و گفت: «اینها شوهر‌های شما هستند. انشالله به پای هم پیر شوید.» این دو علی قوام و علی جم بودند. قرار بود که شمس با علی قوام و اشرف با علی جم ازدواج کند. شب قبل از عقدکنان‌، شمس پیش رضا شاه می‌رود و می‌گوید: «من از این علی جم بیشتر خوشم می‌آید. اگر اجازه بفرمایید به جای علی قوام، زن او بشوم.» رضا شاه جواب می‌دهد «البته‌، هیچ عیبی ندارد، هر کاری شدنی است.» اشرف مجبور شد در آخرین لحظه تسلیم هوس خواهر بزرگش بشود و با شوهر تعیین شده برای شمس ازدواج کند. البته این ازدواج‌های اجباری بعد از مرگ رضا شاه از هم پاشید.
سیّد جواد
دشمن دیگری که زندگی را از همان روز اول ازدواج به من تلخ کرد مردی بود سوئیسی به اسم ارنست پرون. بسیاری این مرموزترین فرد دربار ایران را «راسپوتین ایران» می‌نامیدند و این گرچه مقایسه‌ای اغراق آمیز به نظر می‌آمد، اما تردیدی نبود که ارنست پرون از نفوذی حیرت‌آور در دربار ایران برخودار است. تا آنجا که من توانستم کشف کنم پرون در دوران تحصیل شاه در سوئیس باغبان کالج روزی بود. بعد از اینکه شاه درسش تمام شد و به ایران برگشت دستور داد پرون را به دربار بیاورند. هرگز معلوم نشد رضا شاه که مردی جدی بود و به طور معمول وجود خارجی‌ها را در دربار تحمل نمی‌کرد، چرا در مورد این سوئیسی به ناگهان استثناء قائل شد.
سیّد جواد
با وجود اینکه دیگران معتقد بودند اشرف روباه خوش خط و خالی است که دائماً به توطئه‌چینی علیه من مشغول است و از آوردن هیچ ضربه‌ای به من دریغ نمی‌کند‌، اما من از همان اول آسان‌تر با او کنار آمدم و‌ در مقایسه با شمس‌، تفاهم بیشتری نسبت به حس می‌کردم.
سیّد جواد
سرتیب علی رزم آرا را قبلاً به من معرفی کرده بودند. مردی بود با قیافه‌ای جدی و مصمم و چشم‌هایی مملو از هوش و زیرکی. آن طور که برایم گفته بودند آن قدر خودپسند بود که دیوارهای خانه‌اش را با عکس‌های خودش تزئین کرده بود. چنین به نظر می‌آمد که رزم‌آرا نقشه‌های دور و درازی در سر می‌پروراند و من به هیچ وجه نمی‌توانستم به خودم بقبولانم که موجود قابل اعتمادی است. رزم‌آرا از جمله رجالی بود که، به قول مردم‌، مٌهر اجانب بر آنها خورده بود.
سیّد جواد
اصل قضیه اقدم علیه شخص مصدق جنبۀ کاملاً ایرانی داشت و مبتکر آن نیز من بودم.
سیّد جواد
صحبت شمس با من در اطراف مٌد یا سگ دور می‌زد. شمس عاشق سگ بود و می‌گفتند سگ‌هایش را حتی از بچه‌هایش هم بیشتر دوست دارد.
سیّد جواد
بدتر از راه رفتنم، اتومبیل راندم بود.
سیّد جواد
بعد از عروسی من با شاه پرون سعی کرد در کارهای من هم فضولی کند. مرتباً به اتاق من می‌آمد و مسائل خصوصی را پیش می‌کشید، تا اینکه یک شب وقاحت را به جایی رساند که در مورد روابط زناشویی من و شاه سئوال کرد، کاسه صبرم لبریز شد و با عصبانیت گفتم «مثل اینکه یادتان رفته با چه مقامی‌طرف صحبت هستید!» پرون زخم خورده از این حرف از اتاق بیرون خزید و از آن لحظه به بعد تمام قدرتش را بر این گذاشت که زهرش را به جان من بریزد، جالب این است که من تنها قربانی او نبودم، او در انداختن خواهران شاه به جان یکدیگر هم ید طولایی داشت. ارنست پروندر سال ۱۹۶۱ فوت کرد و به این ترتیب تمام اسرارش را با خود به گور برد. در بیان اوضاع دربار سلطنتی ایران همین بس که حتی من، به عنوان ملکه کشور و زن شاه، نتوانستم از کار این باغبان سابق سوئیسی و یارغار شاه سردربیاورم.
سیّد جواد
  صیغۀ عقد ما را امام جمعه تهران‌، که علیرغم ریشش مردی مدرن و فرنگی مآب بود، جاری کرد. تفریح او پرورش طوطی و مرغ عشق بود و هر بار که به سفر اروپا می‌رفت‌، عبا و عمامه‌اش را از تن در می‌آورد و کت و شلوار می‌پوشید.
sorena
در یکی از روزهای ماه مارس ۱۹۵۴ دو پاسبان مامور گشت در بازار تهران به زنی چادری که با کیف دستی بزرگ با عجله قدم بر می‌داشت ظنین شدند. پاسبان اولی به دومی‌گفت «نگاه کن، شرط می‌بندم مرد است.» آن‌ها جلوی زن چادری را گرفتند و او را به حرف کشیدند تا صدایش را بشنوند. زن جوابی نداد و قصد فرار کرد. پاسبان‌ها چادر را از سر زن کشیدند و پیش از اینکه عابرین به این عمل معترض شوند همه حیرت زده دیدند زن چادری در اصل مرد ریش داری است و در کیف دستی‌اش دینامیت حمل می‌کند. او دکتر فاطمی‌ وزیر امور خارجه دولت مصدق بود و قصد داشت در یک جلسه ضد سلطنتی شرکت کند. دکتر فاطمی‌در دادگاه به اعدام محکوم شد و بلافاصله تیربارانش کردند.
سیّد جواد
خبرنگاران زرنگ ایتالیایی توانسته بودند به همکاران فرانسوی‌شان ناز شصت نشان دهند.
سیّد جواد
همانطور که داشتم در خیابان مرکزی شهر گردش می‌کردم ناگهان متوجه شدم راه رفتن معمولی را به کلی فراموش کرده‌ام. پشت سر هم به رهگذران تنه می‌زدم و مجبور می‌شدم از آنها معذرت خواهی کنم. پاهایم سالم بود. چشمهایم نقصی نداشت. اما هفت سال ملکه بودن باعث شده بود مهارتهای معمولی عبور از میان جمعیت را نیز از دست بدهم. ملکه‌ها عادت دارند که افراد معمولی همه جا با تعظیم و تکریم راه را برایشان باز کنند. البته من هم، در زمانی که ملکۀ ایران بودم، بارها در شانزه لیزۀ پاریس یا ویلونتوی رم قدم زده بودم. ولی در این، گردش‌ها همیشه عده‌ای از ملازمین درباری راه را برایم می‌گشودند.
سیّد جواد
اشرف‌، علی‌رغم تمام شایعات‌، عزیزترین فرزند رضاخان محسوب نمی‌شد و این حرف هم هرگز از دهان شاه پیر شنیده نشده بود که «محمدرضا نالایق است و اشرف مرد خانواده است» این ادعاها صحت نداشت چون، طبق سنت ‌ها و نحوۀ زندگی خانواده‌های ایرانی‌، فرزند مونث از همان ابتدای تولد در عقب‌ترین ردیف‌ها قرار می‌گرفتند.
م.حکیمی
من تشخیص دادم زنهای اطرافم نه تنها بی‌بهره از قدرت و نفوذ نیستند بلکه بالعکس دربار ایران درباری بیش از حد زنانه است.
diba
  پیش از ترک لندن برای قفس بزرگ پرنده‌های خانه‌ام دو طوطی خریدم. دلم می‌خواست یک سگ از نژاد بولداگ هم داشته باشم. چند ساعت بعد از اینکه حرف خریدن بولداگ را زدم، یکی از بهترین نمونه‌های این نژاد را به سفارت ایران آوردند. از وزیر انگلیسی که سک را آورده بود پرسیدم «اسمش را چه بگذارم؟» او جواب داد «به عقیده من اگر اسمش را چرچیل بگذارید بد نیست.» به تصور جناب وزیر اسم مناسب تری وجود نداشت چون انگلیسی‌ها بولداگ را یکی از سمبول‌های قدرت بریتانیای کبیر می‌دانند. در جواب خندیدم و گفتم «این اسم گذاری در ایران جنبه توهین به سر وینستون را پیدا می‌کند.» گفت «بسیار خوب نظر ایشان را می‌پرسم و اطلاع می‌دهم.»
سپیده دم اندیشه
به تدریج‌، در مدت اولین اقامت تابستانی در سعدآباد‌، پی بردم که در واقع نه فقط شاه بلکه با یکایک افراد خانواده سلطنتی ازدواج کرده‌ام‌، و همچنین دانستم مهمترین شخصیت دربار ایران تاج‌الملوک مادر شاه است
نفیس
هیجده سال داشتم که با شاه ایران ازدواج کردم و این باعث شد حس استقلال و اتکائ به نفس طبیعی‌ام به ناگهان کم شود. در بسیاری از زمینه‌های زندگی امکان پرورش فکری پیدا نکردم و علی‌رغم رشد سنی‌، یک کودک به تمام معنی باقی ماندم.
Zeinab
هیچ کاری در دنیا مشکل‌تر از دلالی محبت نیست.
BehRad

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۷صفحه بعد