بریدههایی از کتاب مطالعه زهر
۴٫۲
(۳۴۷)
«ذهن بدن رو کنترل میکنه. اگه باور داشتی که قراره بمیری، فقط به خاطر اون باور میمردی.»
دونیا جون
کیکهای شیرین داغ چنان هدیه کمیابی بودند
| شکوفه |
نگهبانی که فانوس داشت گفت: «لعنتی. بوی گند این پایین بدتر از مستراح بعد یه جشن آبجوئه.»
نگهبان دوم پرسید: «فکر میکنی اون مرده؟»
همانطورکه نور زرد از بدنم میگذشت چشمانم را بستم و نفسم را حبس کردم.
𝕄𝕖𝕧🍹🥢
بررسی کرد. او گفت: «یلنا، احتمال داره امروز روز شانست باشه.»
جوابی طعنهآمیز را قورت دادم. درس مهمی که در طول اقامتم در سیاهچال در آن استاد شده بودم هرگز جواب ندادن بود. در عوض سرم را خم و از ارتباط چشمی پرهیز کردم.
مرد مدتی ساکت بود. «خوشرفتار و مؤدب. داری مثل یه کاندیدای خوب به نظر میرسی.»
علیرغم بههمریختگی اتاق، میزتحریر تمیز بود. به جز پوشهام و مقداری نوشتافزار، تنها چیزهای دیگر روی میزتحریر دو تندیس سیاه و کوچک که با رگههای نقره میدرخشیدند بودند، مجموعهای از پلنگها که با کمالی واقعی تراشیده شده بودند.
«تو سعی کردی تنها پسر ژنرال برازل، ریاد، رو بکشی و برای این کار مجرم شناخته شدی.» او مکث کرد و با انگشتانش به شقیقهاش ضربه زد. «این توضیح میده که چرا برازل این هفته
tiam -y-h-h-m-8
آرزو میکردم میتوانستم کلمات را از هوا بردارم و دوباره در دهانم بچپانم.
لیلی نظری زاده
«اما تو به زیرپوستم لغزیدی، به خونم حمله کردی و مالک قلبم شدی.»
تمام چیزی که گفتم «بیشتر مثل یه زهر به نظر میرسه تا یه انسان.»
عشق یعنی کتاب
هیچ درکی از وفاداری ندارن
عشق یعنی کتاب
برگهها در تودههای آشفته متعادل شده بودند.
52HERTZ
چهرهاش حالت حریصانه یک شایعه ساز در حال چاخان کردن را داشت.
مژده
آرزوی روزهایی را داشتم که تصمیمی غلط به بهای زندگیم تمام نمیشد.
مژده
محصورشده در سیاهی، شعلههای داغ و سفیدی که صورتم را میسوزاندند را به خاطر آوردم.
☆rose☆
چرا به طرز غیرمعمولی به برنامه اعدام علاقه منده.» مرد بیشتر با خودش حرف میزد تا با من.
با شنیدن نام برازل، ترس در معدهام چنبره زد. با یادآوری اینکه بهزودی برای همیشه خارج از دسترس او بودم خودم را آرام کردم.
ارتش قلمرو ایژیا تنها یک نسل پیش به قدرت رسیده بود، اما حکومت قوانین سختی را ارائه داده بود که نظامنامهی رفتار خوانده میشد. در طول زمان صلح، بیشتر اوقات، به طرز عحیبی برای ارتش کافی بود، رفتار مناسب اجازه گرفتن زندگی یک انسان را نمیداد. اگر کسی مرتکب قتل میشد، مجازاتش اعدام بود. دفاع از خود یا مرگ تصادفی بهانههایی قابلقبول به شمار نمیآمدند. وقتی گناهکار پیدا میشد، قاتل به سیاهچال فرمانده فرستاده میشد تا منتظر دار زده شدن درملأعام باشد.
tiam -y-h-h-m-8
سایش صافشده بود. احتمالاً در میان راهروهای مخفیای که فقط توسط خدمتکارها و نگهبانها استفاده میشد حرکت میکردیم. وقتی از دو پنجره باز میگذشتیم، با اشتیاقی که هیچچیز نمیتوانست ارضایش کند به بیرون نگریستم.
tiam -y-h-h-m-8
برازل گفته بود من زیادی خودمختار، بیش از حد کلهشق و فوق العاده خودسرم و مرا به پسرش سپرده بود.
دونیا جون
نیکس طلبکارانه پرسید: «فکر میکنین چه غلطی دارین میکنین؟»
جانکو حرف او را تصحیح کرد: «فکر میکنین چه غلطی دارین میکنین، قربان. ما مافوق توییم؛ و فکر میکنم احترام حرکت قشنگیه.»
دونیا جون
او با حالتی متعادل و ورزشکارانه به آن سوی اتاق خرامید.
دونیا جون
حرکاتش بهقدری با وقار بودند که از خودم پرسیدم آیا او یک رقاص بوده است، ولی کلماتش برایم افشا کردند که حرکاتش، حرکات یک قاتل تعلیمدیده هستند.
دونیا جون
«به این زهر میگن بنوش عشق من، یا به اختصار عشق من، چون این زهر تاریخچهای از استفاده شدن توسط همسرهای ناامید شده رو داره.»
دونیا جون
خانواده برای من معنایی متفاوت داشت. والک، آری و جانکو، مانند خانواده حس میشدند، حتی مارن مانند یک خواهر بزرگتر بداخلاق به نظر میآمد.
niki
در عمق روحم میدانستم که والک بعد از گرفتن جان من، جان خود را میگرفت.
niki
حجم
۳۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۷۹ صفحه
حجم
۳۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۷۹ صفحه
قیمت:
۵۰۰
تومان