زندگی باید بدون تغییر پیش برود. زندگیِ معمولی چیزیست که باید تمیز و مرتب به نظر برسد.
پناه
«فقط اینجا آدرستونام بنویسید.»
زیـنـب🍃🌸
مثل حسی که موقع بیرونآمدن از آرایشگاه داری ـ وقتی بیشتر از آنچه میخواستی ـ مویت را کوتاه کردهاند.
._.
دانستنِ اینکه عشق چه موقع شکوفه میدهد، دشوار است؛ ناگهان یک روز بیدار میشوی و میبینی که یک گُلِ کامل شده. پژمردهشدنِ آن هم همینطور است؛ روزی میرسد که دیگر خیلی دیر شده. عشق از این لحاظ شباهت زیادی به گلهای داخل بالکن دارد.
n.k
کِنت شوهر بریتماری است. او شرکت دارد و فوقالعاده موفق است، فوقالعاده! با آلمان تجارت میکند و بینهایت درکِ اجتماعیِ بالایی دارد، بینهایت!
پناه
«لطفاً اسم کامل و مشخصات و آدرستونو اینجا بنویسید.»
زیـنـب🍃🌸
این روزها برای آنکه ثابت کنی آدمیزادی، باید تا حدِ نامعقولی کاغذبازی کنی!
._.
در سن خاصی، تمام سؤالاتی که آدم از خودش میپرسد، فقط در مورد یک چیز است؛ اینکه چطور باید زندگی کند؟
فریبا
یک روز صبح بیدار میشوی و میبینی زندگیای که پشت سر گذاشتهای، بیشتر از زندگیایست که پیش رو داری، و آنوقت است که حتا نمیتوانی بفهمی چطور این اتفاق افتاده.
فریبا
«سال ۱۹۷۸.»
«اوه! یعنی از اونموقع تا حالا کار نکردهین؟»
«از اونموقع تا حالا هر روز کار کردهم. به شوهرم تو رسیدگی به شرکتش کمک کردهم.»
یک بار دیگر نشانههای امیدواری در چهرهی دختر ظاهر میشود. «چه جور کمکی؟»
«مراقب بچهها بودهم و سعیمو کردهم که خونهمون همیشه مرتب و تمیز باشه.»
Wariapk