بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خشم و هیاهو | طاقچه
تصویر جلد کتاب خشم و هیاهو

بریده‌هایی از کتاب خشم و هیاهو

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۵۴ رأی
۳٫۴
(۵۴)
مردان و زنان جوانی که امروزه در کار نوشتنند، مشکلات دل آدمی را، که با خود در ستیز است، از یاد برده‌اند و نوشته خوب تنها زاییده این ستیز تواند بود، زیرا جز این چیزی در خورد نوشتن نیست، در خورد عذاب و عرق‌ریزی نیست.
هیچ کس
شکسپیر در نمایشنامه مکبث گرفته شده: «زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت می‌شود، و معنای آن هیچ است.»
hamid
«زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت می‌شود، و معنای آن هیچ است.»
Pooria Mardani
یک زمانی بود که آدم را از روی کتاب‌هایش می‌شناختند
ghazale
من این را به تو می‌دهم نه برای اینکه به یاد زمان باشی بلکه برای آنکه بتوانی گاه و بیگاه زمان را فراموش کنی و تمام نفست را برای فتح آن حرام نکنی. گفت چون هیچ نبردی فتح نمی‌شود حتی درهم نمی‌گیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخ‌اش می‌کشاند و پیروزی خیال باطل فیلسوف‌ها و احمق‌ها است.
Omid Souri
«زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت می‌شود، و معنای آن هیچ است.»
سارا حسن زاده
آنوقت من ساکت ماندم. خودمون رو می‌شنیدیم. تاریکی را می‌شنیدیم.
mahii
باید به خود بیاموزند که ننگی پست‌تر از ترسیدن نیست
علیرضا نورانی
در شهر ما هم بعضی روزهای آخر ماه اوت این‌طوری است، هوا همین‌طور باز و مشتاق است و چیزی غم‌انگیز و حسرت‌آور و آشنا در آن هست. پدر می‌گفت آدم ماحصل تجربیات اقلیمی خودش است.
حسین احمدی
تأسف آدم همیشه از عادت‌های بیهوده‌ای است که دچار آنها می‌شود. این حرف پدر بود.
حسین احمدی
دم‌پایی دستم بود، من اونو نمی‌دیدم، ولی دست‌هایم آن را می‌دیدند، و صدای شب شدن را می‌شنیدم و دست‌هایم دم‌پایی را می‌دیدند، اما من خودم را نمی‌دیدم، اما دست‌هایم دم‌پایی رو می‌دیدند و من آنجا چندک زده بودم و صدای تاریک شدن رو می‌شنیدم.
cuttlas
که ننگی پست‌تر از ترسیدن نیست
کاربر ۷۸۳۵۹۰۳
مردان و زنان جوانی که امروزه در کار نوشتنند، مشکلات دل آدمی را، که با خود در ستیز است، از یاد برده‌اند و نوشته خوب تنها زاییده این ستیز تواند بود، زیرا جز این چیزی در خورد نوشتن نیست، در خورد عذاب و عرق‌ریزی نیست.
کاربر ۷۸۳۵۹۰۳
عنوان آن گویی از این گفته شکسپیر در نمایشنامه مکبث گرفته شده: «زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت می‌شود، و معنای آن هیچ است.»
همچنان خواهم خواند...
اینان باید دوباره این مسائل را فراگیرند. باید به خود بیاموزند که ننگی پست‌تر از ترسیدن نیست؛ و چون این را آموختند ترس را یکسره فراموش کنند، و در کارگاه خود جایی برای هیچ چیز باقی نگذارند، مگر راستی‌ها و حقایق دیرین دل آدمی، مهر و شرف و رحم و غیرت و رأفت و فداکاری، حقایق دیرین جهان، که بی‌وجود آنها، هر داستانی ناپایدار و محکوم به نیستی است. تا چنین نکنند، نفرینی بر تلاششان سایه افکنده. سخن از شهوت می‌گویند نه از مهر؛ از شکست‌هایی دم می‌زنند که در آنها هیچ‌کس چیز ارزنده‌ای نمی‌بازد، از پیروزی‌هایی که در آن امید نیست، و از همه بدتر، رحم نیست، رأفت نیست. غم‌هاشان از دردهای نوع بشر مایه نمی‌گیرد، و داغی به‌جا نمی‌گذارد. سخنشان از دل نیست، از عقده‌هاست.
همچنان خواهم خواند...
تراژدی ما امروز، ترسی جسمی، جهانی، و همگانی است؛ و آنچنان دیر پاییده است که اکنون حتی می‌توانیم آن را بر خود هموار کنیم. دیگر از مشکلات روح سخنی نیست. تنها این سؤال در میان است: کی از هم پاشیده خواهد شد؟ از این رو مردان و زنان جوانی که امروزه در کار نوشتنند، مشکلات دل آدمی را، که با خود در ستیز است، از یاد برده‌اند و نوشته خوب تنها زاییده این ستیز تواند بود، زیرا جز این چیزی در خورد نوشتن نیست، در خورد عذاب و عرق‌ریزی نیست.
همچنان خواهم خواند...
فصل اول کتاب پر از تشبیهات غیرعادی است و تنها زاییده حواس آدم دیوانه‌ای می‌تواند باشد. مثلا: «از سرمای روشن به سرمای تاریک رفتم» «بوی سرما را می‌شنیدم» «کدی یک تور صورت مثل باد تابان انداخته بود» «سوراخ‌های اریب پر از زردی چرخنده بودند.» «کدی روی آب را شکست و جلوی صورت من نگهداشت. گفت، یخ. یعنی اینکه هوا چقدر سرده.» و تازه خود فالکنر در مصاحبه‌ای خشم و هیاهو را «اثری ناتمام» نامیده، و مدعی شده است که اگر وقت و حوصله داشت آن را ده بار می‌نوشت.
Marziyeh
سبک فالکنر پیچ در پیچ و مشکل است. خود وی آن را «نگریستن غریب به اشیاء از درون انعکاس‌ها» نامیده است. کارش بیش از آنچه که حکایت کردن زندگی باشد بیان تأثیراتی است که زندگی بر انسان می‌گذارد.
Marziyeh
دیلسی، زن سیاهی که به همراه او نفرین به سرزمین راه یافته است، خود نفرین‌شده نیست. او تحمل می‌کند و پیروز می‌شود.
Marziyeh
کونتین اسم پسر بزرگ خانواده است. این اسم، پس از خودکشی او به دختر حرامزاده خواهرش می‌رسد. پدر خانواده و پسر کوچک او هر دو جاسن نام دارند. و بالاخره موری نامی است که پسر دیوانه خانواده ودایی او هر دو به آن نامیده می‌شوند. اما مطلب به اینجا ختم نمی‌شود و اسم پسر دیوانه از موری تبدیل به بنجامین می‌شود؛ که در کتاب بیشتر به‌صورت مخفف بنجی و در فصل آخر به شکل مخفف‌تر بن درمی‌آید.
Marziyeh

حجم

۳۱۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۴۱۴ صفحه

حجم

۳۱۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۴۱۴ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
۱۳۰,۹۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد