بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من زنده‌ام | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب من زنده‌ام

بریده‌هایی از کتاب من زنده‌ام

نویسنده:معصومه آباد
انتشارات:انتشارات بروج
امتیاز:
۴.۷از ۸۲۶ رأی
۴٫۷
(۸۲۶)
بشر در هر گوشه‌ای از این دنیا برای حفظ آرامش خود ایدئولوژی و تفکری دارد و ما باید به این تفکر احترام بگذاریم.
حــق پرســت
اعتقاد داشت اگر در سختی‌ها به بندگان خدا کمک کنی، خدا به دلت کمک می‌کند.
حــق پرســت
خبر گمشدن تو مادر را تا مرز جنون برد. توی زمستان سرد، در حالی که شهر در محاصره‌ی کامل نیروهای بعثی بود با نوزاد شیرخوارش آواره و سرگشته‌ی کوچه و بازار شده بود و می‌گفت: بگذارید من کوچه‌ها را خودم سرک بکشم. در خانه‌ها را یکی‌یکی بزنم. شاید معصومه توی یکی از این خانه‌ها باشد. حرف ما را باور نمی‌کرد. گاهی روی پشت بام خانه‌ها می‌رفت و ساعت‌ها توی تاریکی شب یا روشنی روز به در خانه‌ها و رفت و آمد معدود آدم‌هایی که در شهر مانده بودند، خیره می‌شد. از همه سراغ گمشده‌اش را می‌گرفت. فراموش می‌کرد از چه کسی پرسیده و جواب نگرفته است و از یک نفر چندین بار سراغت را می‌گرفت.
حــق پرســت
ما در عین اسارت آزاده بودیم، ما فرزندِ باورهای بزرگ بودیم. به دنیا آمده بودیم تا انقلاب کنیم. بجنگیم و برای آزادی اسیر شویم. سهم ما دیوار و زندان نبود. هنوز می‌گفتم ما فردا آزاد می‌شویم، حتی وقتی نفس‌هایم به سختی بالا می‌آمد، امید به فردا داشتم.
حــق پرســت
هر کدام از ما به یاد کسی بود و به آرامی با هم صحبت می‌کردیم: - اگه اومدنم از پنج به شش می‌رسید ‌آقا به شصت جا سر می‌زد، راستی حالا اون چه کار می‌کنه؟ - من که پدر و مادرم اصلاً نمی‌دونن کجا دنبالم بگردن. - اگه عموم تو پایگاه وحدتی دزفول شهید شده باشه هیچ‌کس نمی‌دونه من اومدم خرمشهر. - اگه بفهمند کجا هستیم از غصه می‌میرند. - از کجا سرنخی گیر بیارن ‌که بتونن ما رو پیدا کنن؟ - مادری که بچه‌ش رو گم می‌کنه همیشه چشمش به دره و امیدواره که یک روز پیداش کنه. - چطور بفهمن ما کجا هستیم و کجا دنبالمون بگردن؟ - مگه اونا می‌دونن نقطه‌ی گم شدن ما کجاست که از اونجا شروع کنن؟ - تو هر جنگی یه عده، یه عده‌ای رو گم می‌کنن و یه عده‌ی دیگه همدیگرو پیدا می‌کنن.
حــق پرســت
پاهایمان توان حرکت نداشت. نشسته یا روی چهار دست و پا تکان می‌خوردیم تا شاید این تکان‌ها در بدنمان تولید گرما کند. حلیمه گفت: به ظهرهای گرم مرداد ماه آبادان فکر کنید. - تا شب زنده نمی‌مانیم. - تا اینجاش هم قاچاقی زنده مانده‌ایم.
حــق پرســت
آن به بعد مرا معصومه طالب صدا می‌زدند. نام پدرم پسوند نامم شد. و این‌ یعنی اینکه پدرم همیشه با من خواهد بود، کسی که تکیه‌گاه و نقطه‌ی قوت زندگی‌ام بود، کسی که در خیال من به جنگ دیو و جادو می‌رفت، کسی که می‌توانست از آب تندوی کودکی‌ام بپرد، کسی که می‌توانست مسئله‌های سخت زندگی و خانواده را حل کند، کسی که در نبودش، عکس قاب‌گرفته‌اش به میهمانخانه‌مان جذبه و به برادرانم اقتدار می‌داد. از آن به بعد اسمش همراه من بود.
حــق پرســت
آن دو با ولع دهان باز می‌کردند و نمی‌دانم این لقمه‌ها را درسته به کجا می‌فرستادند. گاهی استخوانی را گاز می‌زدند و نیمه‌ی دیگر را تعارف می‌کردند. شبیه گرگ‌های آدمخوار بودند. بی‌اراده توجهم به آنها جلب شده بود. راستش ترسیده بودم. فاطمه که متوجه نگاه وحشت‌زده و خیره‌ی من شد، گفت: بی‌خیالشون شو. گفتم: می‌ترسم پرس بعدی‌شان ما باشیم، یا ما را به عنوان دسر بخورند.
حــق پرســت
درمانگاه شلوغی بود. همه‌ی مراجعین و کارکنان برای تماشا از درمانگاه بیرون آمده بودند. نمی‌دانم ما را به چه عنوانی معرفی کرده بودند بعضی از آنها با غیظ و غضب و بعضی دیگر شاد و سرمست به ما خیره شده بودند. هرکس به درجه‌ی سرمستی‌اش مشتی، لگدی، سنگی به سمت ما پرتاب می‌کرد. آنها هم با ناسزا و دشنام و رفتارهای ناپسند، ما را بدرقه کردند. اما در میان این جمعیت آدم‌های محزون و متعجب هم بودند. نمی‌دانم آیا اسیر گرفتن چهار دختر، تا این حد می‌توانست افتخارآفرین باشد؟ این حجاب بیشتر از آنچه برایشان معنی دینی داشته باشد معنی سیاسی و استراتژیک داشت.
حــق پرســت
ماه محرم با همه دلتنگی‌هایش از راه رسید. از روزی که تو رفته بودی، به دنبال جایی می‌گشتیم که اندکی از درد فراق تو را در آنجا به زمین بگذاریم. به دنبال روزی بودیم که از روز گم شدن تو سخت‌تر باشد و ایام عاشورا آن روز و آن زمان بود.
nazanin75
اسلامی از سر منطق و شعور نه شور و تعصب.
شهرزاد قصه گو
نیایش همیشه زیباست. به هر شکل و به هر زبان که باشد زیباترین جلوه‌ی ارتباط انسان با خداوند است.
شهرزاد قصه گو
دین چیزی نیست جز راهی برای تکامل انسان.
شهرزاد قصه گو
تفاوت‌ها لزومأ باعث جدایی نیستند و گاهی باعث رشد می‌شوند.
شهرزاد قصه گو
«زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر دنیا را تکان می‌دهد»
شیوا
- چقدر خوب است که ما زینب داریم و می‌توانیم در امتداد فریادهای زینب فریاد بزنیم. چقدر خوب است که حسین داریم و برای جاودانگی و تازه شدن خون او خون می‌دهیم. چقدر خوب است که ابوالفضل داریم و چقدر خوب است که خدایی داریم که انتقام ما را از آنها می‌گیرد و آنها را رسوا می‌کند. خدایا تو می‌دانی که همه‌ی اینها به عشق تو و حسین و اهل بیت پیام‌آور تو تا اینجا آمده‌اند.
استفاده کردیم
در راه بمانید، اما جا نمانید. در راه ماندن بهتر از جا ماندن است.
کاربر ۴۴۴۲۵۰۳
دخترم رنج و درد همزاد آدمی است. سختی‌ها آدم را بزرگ و عاقل می‌کند و آدم هر چه بزرگ‌تر می‌شود مشکلاتش هم با خودش بزرگ می‌شوند. باید بدانی راه‌حل مشکلات در خود مشکلات است، فقط باید با تفکر و تلاش آن را پیدا‌ کنی. آن وقت می‌توانی بر مشکلاتت غلبه ‌کنی.
کاربر ۴۴۴۲۵۰۳
«مهدی مهدی به مادرت زهرا؛ امشب امضا کن پیروزی ما را»
نوکر آسید مهدی
خواستم بگویم کتاب هدایت است دیدم نه؛ بشارت هم هست. خواستم بگویم کتاب سعادت است دیدم نه؛ حکایت هم هست. خواستم بگویم کتاب قیامت است دیدم نه؛ حیات هم هست. خواستم بگویم این کتاب آخرت است دیدم نه، دنیا هم هست. ‌گفتم این کتاب اصلاً، همه چیز است.
ملکه گلها

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان