کتاب بلیط بخت آزمایی
۴٫۱
(۲۶۹)
خواندن نظراتیکم صبر کن. فرصت برای ناامید شدن زیاد داریم
|Ghalam¹¹⁸|
«یکم صبر کن. فرصت برای ناامید شدن زیاد داریم
*fatemeh masaf*
ایوان دیمیتریچ که عصبی و ترشرو شده بود گفت: «معنی اینا چیه؟ هرجا پا میزاری تکههای کاغذ، خرده، پوسته زیر پاته. اتاقها هیچوقت جاروکشیده نیستن. آدم مجبور میشه بره بیرون. لعنت به من! باید برم و رو اولین درخت خودمو دار بزنم!»
sara
خود را به عذاب انداختن با امید ثروت احتمالی بسیار شیرین است، بسیار پرهیجان!
Nik
. آدمهای اسفبار و منفور! هرچیزی به آنها داده شود، بیشترش را میخواهند؛ در عین حال اگر دست رد به سینهشان زده شود دشنام میگویند، تهمت میزنند و آنها را نفرین به همه نوع بدبختی میکنند.
im lock
ایوان دیمیتریچ هیچ اعتقادی به شانس بختآزمایی نداشت و قاعدتاً حوصله نداشت به لیست شمارههای برنده نگاه بیاندازد. اما الان از آنجایی که کار دیگری برای انجام دادن نداشت و روزنامه جلوی چشمش بود، انگشتش را در امتداد ستون شمارهها به سمت پایین حرکت داد و ناگهان در کمال ناباوری درست قبل از این که از خط دوم از بالا رد شود، چشمش به شماره ۹۴۹۹ افتاد. چیزی که دیده بود را باور نمیکرد. بدون نگاه کردن با عجله کاغذ را روی پای خود انداخت تا شماره بلیط را ببیند. درست انگار که یک ظرف آب سرد را سرش ریخته باشند، قند تو دلش آب شد؛ موی تنش سیخ شد، هولناک و شیرین بود!
او با صدای آرومی گفت: «ماشا، اینجا زده ۹۴۹۹!»
💕Adrien💕
به نحوی نمیتوانستند به خود خوشبختی که بسیار محتمل بود فکر کنند.
بِـ✮ـیلی
بود و نخواست که شماره بلیط برنده را بفهمد. خود را به عذاب انداختن با امید ثروت احتمالی بسیار شیرین است، بسیار پرهیجان!
ایوان دیمیتریچ بعد از یک سکوت طولانی گفت: «سری ماست، پس احتمال این هست که ما برنده شده باشیم. فقط یک احتماله ولی وجود داره!»
«خب، حالا نگاه کن!»
«یکم صبر کن. فرصت برای ناامید شدن زیاد داریم. دومین ردیف از بالاست پس جایزه هفتاد و پنج هزار تاست. این فقط پول نیست، قدرته، سرمایه! و یک دقیقه دیگه من به لیست نگاه میکنم، و اونجا...۲۶! هاه؟ میگم؟ اگه واقعاً برده باشیم چی؟»
زن و شوهر شروع کردند به خندیدن
💕Adrien💕
همسرش به چهره شگفتزده و پرهراس ایوان نگاه کرد و فهمید که شوخی نمیکند. رنگ پریده و در حالیکه رومیزی تاشده را روی میز میانداخت برگشت و گفت: «۹۴۹۹؟»
«آره، آره...واقعاً اینجاست!»
«و شماره بلیط؟»
«اوه آره! شماره بلیط هم هست. اما وایسا...صبر کن. نه...من میگم! به هر حال، شماره سری ما اینجا هست! هرچی باشه، بلاخره میفهمی...»
ایوان دیمیتریچ در حالیکه به همسرش نگاه میکرد لبخندی به پهنای صورت و خالی از احساس تحویلش داد. مثل بچهای که شی براقی نشانش داده باشند. همسرش هم لبخند زد؛ برای همسرش هم به اندازه ایوان لذتبخش بود که او فقط شماره سری را گفته
💕Adrien💕
بلیط بختآزمایی
ایوان دیمیتریچ، مردی از طبقه متوسط که در کنار خانوادهاش با درآمد ۱۲۰۰ تا در سال زندگی میکرد و از وضع خود کاملاً راضی بود، بعد از شام روی مبل نشست و شروع به خواندن روزنامه کرد.
همسرش در حالی که میز را تمیز میکرد به او گفت: «امروز فراموش کردم به روزنامه نگاه بیاندازم. نگاه کن و ببین لیست اسمایی که دراومده اونجاست؟»
ایوان دیمیتریچ گفت:«بله هست. اما مگه تاریخ بلیط تو نگذشته؟»
«نه؛ سه شنبه تمدیدش کردم.»
«شمارهاش چنده؟»
«سری ۹۴۹۹، شماره ۲۶»
«باشه... نگاه میکنیم...۹۴۹۹ و ۲۶»
💕Adrien💕
حجم
۹٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
حجم
۹٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
قیمت:
رایگان