نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مُجرمان التماس خواهندکرد.
و ما میتوانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم. آنگاه ما هرگز نفرینکنندگان امکانات نبودیم...
حــق پرســت
کنار پُل مردی آواز میخواند.
و یک مرد برای گریستن به خانه میرود.
حــق پرســت
سهلاست که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد.
خیر کثیر
از تمام خندهها آن را بستای که جانشین گریستن شدهاست.
رها
نه، هلیا! تحمّلِ تنهایی از گدایی دوستداشتن آسانتر است. تحمّلِ اندوه از گدایی همهی شادیها آسانتر است. سهلاست که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد.
کاربر ۲۸۷۶۷۰۱
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست.
Fatemeh Eshghabadi
مرگ، اگر آنقدر صمیمانه باشد، آخرین دستدوزی لباس یک عروس است.
حــق پرســت
من روحِ جاری این خاکم.
من روانِ دائمِ یک دوستداشتن هستم.
حــق پرســت
میتوان بهسوی رهایی گریخت اما بازگشتِ به اسارتْ نابخشودنیست.
حــق پرســت
_ هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظیست.
vesta
و سوگند میخورند که در راهِ مِهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کمرنج است.
حــق پرســت
دیر است برای بازگشتن، برای خواندنِ تصنیفهای کوچه و بازار
برای بوییدنِ کودکانهی گلها...
حــق پرســت
هلی تو نباید بگذاری که آنها باغچهی ما را خرابکنند، تو نباید بگذاری. اما اگر یکروز باغبان واقعاً بخواهد این گلها را از بین ببرد، ما باید آنها را برداریم و از اینجا برویم. همهجای زمین برای گلهای ما خاک هست و مِهر در خاکْ روییدنیست چون گیاه، و خشمْ گیاهی رُستنیست.
zeinab.P_J
مرا در محبس بازوانت نگهدار.
و به اسارت زنجیرهای انگشتانت درآور
که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است.
سپر باش میان من و دنیا
که دنیا در تو تجلّی خواهدکرد.
میـمْ.سَتّـ'ارے
تنها و صمیمانه گریستن را بیاموز.
ka'mya'b
نفرینْ بیریاترین پیامآور درماندگیست.
nia
آنها هر چه بگویند ما نخواهیمشنید.
کُنجد
من دیگر بهسوی تو باز نمیگردم. من نام تو را هم فراموشکردهام!
Hossein shiravand
تحمّلِ تنهایی از گدایی دوستداشتن آسانتر است. تحمّلِ اندوه از گدایی همهی شادیها آسانتر است.
Hossein shiravand
بگذار آنچه از دست رفتنیست ازدستبرود. تو در قلب یک انتظار خواهیپوسید
Sahar B