بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم | صفحه ۵۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

بریده‌هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

۴٫۲
(۳۱۲)
از تمام خنده‌ها آن را بستای که جانشین گریستن شده‌است.
Zeinab
شاید ما نیز عروسک‌های کوکی یک تقدیر بوده‌ییم که می‌توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوبِ ایمان به خویش کنیم.
Zeinab
شهرها را نبودِ ما غریب نمی‌کند. شهرها در فِقدانِ انسانْ امتداد می‌یابند
Zeinab
از تمام خنده‌ها آن را بستای که جانشین گریستن شده‌است.
Zeinab
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه‌یی بیافرینم؛ باورکن! من می‌خواستم که با دوست‌داشتن زندگی‌کنم __ کودکانه و ساده و روستایی. من از دوست‌داشتن، فقط لحظه‌ها را می‌خواستم. آن لحظه‌یی که تو را به نام می‌نامیدم.
Zeinab
در کنار بیگانه‌ها زیستن در میان بی‌رنگی و صدا زیستن است.
رها خالقی
هیچ‌چیز تمام نشده‌بود. هیچ پایانی به‌راستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفته‌است.
رها خالقی
به شُکوهِ آنچه بازیچه نیست بیندیش. من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه‌ی بازی‌ست؛ من خوب می‌دانم. امّا بدان که همه‌کس برای بازی‌های حقیر آفریده نشده‌است. مرا به بازیِ کوچکِ شکست‌خوردگی مکشان.
رها خالقی
هلیا! برای دوست‌داشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوست‌داشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خراب‌کردن هر چیزِ کهنه را
رها خالقی
پدر! از آن خنده‌های کودکانه که داشتیم و زیورِ زندگی بی‌آرامِ ما بود اینک جز جنبشی نامحسوس بر لب‌های خشک من به جای نمانده‌است.
رها خالقی
واژه‌ها در من ماندند و در من مذاب‌شدند و در آن سرمای زندگی‌سوز، واژه‌ها در وجود من بستند. من یازده‌سال تشنگیِ‌ گفتن را به این شهر آورده‌ام.
عباص
آنچه هر جدایی را تحمّل‌پذیر می‌کند اندیشه‌ی پایانِ آن جدایی‌ست.
فاطمه
برای دوست‌داشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوست‌داشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
فاطمه
این فصل‌های درهم‌ریخته از کدامین خورشید جدا‌شده‌اند؟
Mohadese Hashemi
آنچه هنوز تلخ‌ترین پوزخندِ مرا برمی‌انگیزد «چیزی‌شدن» از دیدگاه آنهاست__ آنها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزّی خود جای بدهند.
محمدجواد
بگذار به شهری بازگردم که نخستین خندیدن‌های شادمانه را به من آموخت و نخستین گریستن‌های کودکانه را.
محمدجواد
تحمّلِ تنهایی از گدایی دوست‌داشتن آسان‌تر است. تحمّلِ اندوه از گدایی همه‌ی شادی‌ها آسان‌تر است. سهل‌است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدّی حیات برخیزد.
محمدجواد
هلیا، یک سنگ بر پیشانیِ سنگیِ کوه خورد. کوه خندید و سنگ شکست. یک روز کوه می‌شکند. خواهی‌دید.
محمدجواد
ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می‌توان دید و باورنکرد و بسیاری چیزها را ندیده باورکرد.
محمدجواد
هلیا! برای دوست‌داشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوست‌داشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیزِ نو، خراب‌کردن هر چیزِ کهنه را و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگ‌بودن را.
محمدجواد

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان