بریدههایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
۴٫۲
(۳۱۲)
نفرینْ پیامآور درماندگیست و دشنامْ برای او برادریست حقیر...
mahsamahdie
در من شمعی روشنکنید. مرا به آسمان بفرستید. مادر! دست بچّهات را به دست من بده! آیا تو خوابِ رنگین دیدهیی؟ خسته هستم. میخواهم بخوابم آقا. تو مرگِ سبز میدانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگِ سبز و بوی بهارْ حمایت نمیکند. ورقها را دور بریزید. اینجا زلزله خواهدشد. اینجا، یک شب، ماه خواهدسوخت. جورابهای ابریشمی خواهدسوخت. در خیابانِ مِلَلْ ستونهای عشق را از بلورِ بَدَل ساختهاند. چه فروریزنده است ایمان، چه عابر است دوستی.
teorian
زنی میگذرد که شاید سیسال داشتهباشد. این زن کسی را به یاد میآورد، و او تو را هلیا! در میان تو و این رهگذر، دیگری نشستهاست. من میدانم که تو هیچچیز را با رؤیای دوردست یک دوستداشتن تعویض نخواهیکرد. تو همچنان منتظر، دلگیر و آرام خواهینشست. نه هلیا! بازگشت، محبّت را خراب نمیکند. کسی خواهدآمد و آمدن را زنده نگاه خواهدداشت. این زن یک لکّهی سیاهِ جاری در طول خیابان است. یک دست این زن در دست دخترکیست که شاید هفتسال داشتهباشد. هفتسال هلیا؟ آیا اعداد فرزندان تصوّرات ما نیستند؟ آیا زمانْ فراتر از ارقامْ گام برنمیدارد؟ شاید هفتسال، هلیا! تو به کودکی خویش بازگشتهیی. تو به دنبال پروانههای فلزی خواهیدوید و برای دیدن من __ در خیابان ملل __ از نردبان بالا خواهیرفت. تو مشقشبت را میدهی دختر باغبان بنویسد.
teorian
بگذار تا در میان گرگها و ترسوترین مردم پیوندی بیافرینم. راهیست که باید رفت. راهیست بازگشتنی. رفتن، ستایشگرِ ایمان است و بازگشت، مدّاح تقدیر.
teorian
شهرها را نبودِ ما غریب نمیکند. شهرها در فِقدانِ انسانْ امتداد مییابند. شهرداران پیر تیمارستانها را با مَحَبّت افتتاح میکنند، و میدانهای نو را __ که جمعیتی تهی آرایشش خواهندکرد. آنها در فناکردن غروبهایشان تعجیل میکنند. آقای شهردار میگوید: «این شهر، شهر شما، بهزودی مرکزِ اُستان خواهدشد.»
teorian
برای تو __ هلیا؟
teorian
و آنها که اوّل سخنگفتند بعد پشیمانشدند. و آنها که نگفتند پشیمانشدند. ندامتْ یک لغت بود در زیر آفتاب و باران و تاریکی. و سالها مجموع باران و آفتاب و تاریکی بود و اینها رنگ ندامت را شستند. برای چه پشیمان باید بود؟
برای همهی آنچه از دست رفتهاست؟
یا برای آنچه بهدستآمدنی نبود؟
یا برای قصّهیی که در پایانش رسیدیم و هیچکس دربارهی آغازش سخنی نگفت؟
برای روزها و صدای جوشیدن آب؟
teorian
آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ امّا تسکینِ تنهایی، تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. به خاطر داشتهباش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست__ و رُفتگرانْ بیدلیل نیست که شب را انتخابکردهاند.
teorian
رقیب، یک آزمایشگرِ حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنیست ازدستبرود. تو در قلب یک انتظار خواهیپوسید. من این را بارها تکرارکردهام هلیا و چیزی نیست که من از آن با تو سخن نگفتهباشم. چیزی نیست که بر کنار ماندهباشد. از آن مرد که بر زین نشستهبود و پای خستهاش رکاب را به گردش میآورْد و بااینهمه مقصدی نداشت، و از آن پیرزن که پولخُردهایش را میشمرد.
teorian
هلیا هیچچیز تمام نشدهبود. هیچ پایانی بهراستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفتهاست. چهکسی میتواند بگوید «تمامشد» و دروغ نگفتهباشد؟ پدر! همهچیز «تمام شدهاست» . من هلیا را فراموش کردهام. من آنچه را که در آن دهسال و در آن پنجماه گذشتهاست فراموش کردهام. بگذار بار دیگر به شهری بازگردم که خوابهای مرا زنده خواهدکرد. من میخواهم به کودکی خویش بازگردم، به پاکترین رؤیاها.
teorian
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چراکه ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد، و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را که خواندهاست فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را... آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهیبرد__سگها پارس میکردند__ آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟ تو لبهی نارنجی لباسِ خانهی پدرت را میکِشی و میگویی: باباجان، بروم توی باغ بازیکنم؟
teorian
به یاد میآورم آن مردی را که در درون یک تابوت خفتهبود و به هیچچیز نمیاندیشید.
و آن گروه سیاهپوش را که آرام به دنبالش میرفتند و دستمالهایشان خشکبود.
و آنها را که به دور یک گورِ تازهآبْخورده میگریستند.
و آن مردی را که در آخرین لحظهی زندگی میخواست چیزی بگوید و نگفت و بعد کسانی بودند که گفتند: «شنیدیم» و سخنش، کلام بزرگان شد و یک جمله از صدهزار جمله بود که در یک کتاب از صدهزار کتابْ احساس بطالت میکرد.
و آن زنی را که شاید جملهیی دردناک گفتهبود و تنهابود که مُرد و هیچکس نشنید و احساس بطالت در فضا معلّقماند.
و آن رهگذر را که در زیر باران__ هلیا بارانهای شهر ما چه پرشکوه است. بارانهایی که چون ستونهای بلور در طول یک هفتهی تمام، به روی سفالها میریزد و هیچکس زمین را شخم نمیزند__ نزدیک جوی آبی که بالاتر از کنارهاش را آب گرفتهبود و آبها در خیابان میلغزیدند و بیکاران، عابران را به دوش میگرفتند، زندگی را تمامکرد.
teorian
من از دوستداشتن، تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان میخواستم.
teorian
نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند؛ زیرا تنها مُجرمان التماس خواهندکرد.
teorian
تو از صدای غربت، از فریادِ قدرت، و از رنگ مرگ میترسی؟
هلیا! برای دوستداشتنِ هر نَفَسِ زندگی، دوستداشتنِ هر دَمِ مرگ را بیاموز
و برای ساختن هر چیزِ نو، خرابکردن هر چیزِ کهنه را
و برای عاشقِ عشق بودن، عاشقِ مرگبودن را.
teorian
خون میچکد روی میز و خودش را نشان میدهد. بعد میچکد روی فرش و گم میشود. من انتهای انگشت بریدهام را میفشردم و سعی میکردم خون جایی بچکد که دیدهشود. خون بالا میآید و باز میچکد. رنگِ خون به پیشانی پدرم نشستهاست. هرگز آنقدر بیرحمی و اندوهْ نگاهش را تسخیر نکردهاست.
teorian
هلیا دردِ تن، دردِ روح را سبکتر میکند.
teorian
ما دستدردست هم آهسته به میدان بزرگ شهر میرویم. کنار خیابان بچّهها بازی میکنند. توپ آنها میدود و جلوی پای ما میایستد.
بچّهها فریاد میزنند: آقا پیرمرد! آن توپ را بینداز اینجا!
و چون پای فرسودهام توپ را میغلتاند آنها خوشحال میشوند و دست میزنند. آنها دوامِ محدودِ شادیهایشان را باور نمیکنند. آنها به لحظههای سنگین ندامت نمیاندیشند. برای کودکان، مرگْ سوغاتیست که تنها به پدربزرگها و مادربزرگها میرسد.
teorian
شهر، آواز نیست که رهگذری بهیادبیاورد، بخواند و بعد فراموشکند.
هیچکس شهری را بیدلیل نفرین نخواهدکرد.
هیچکس را نخواهییافت که راستبگوید که شهرم را نمیشناسم.
انسان خاک را تقدیس میکند.
انسان در خاک میرویَد چون گیاه و در خاک میمیرد.
teorian
ــ کجا هستی؟
ــ توی باغ، خانم! دنبال پروانه میگردم.
ــ برو بیرون سراغ پروانههایت! تو هیچوقت چیزی نخواهیشد. آنچه هنوز تلخترین پوزخندِ مرا برمیانگیزد «چیزیشدن» از دیدگاه آنهاست__ آنها که میخواهند ما را در قالبهای فلزّی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفرِ مُطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رؤیاها میآیند__
teorian
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان