بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم | صفحه ۳۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

بریده‌هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

۴٫۲
(۳۱۲)
ما برای فروریختنِ آنچه کهنه‌است آفریده‌شدیم. در ما دَمیدند که طغیانگر و شورش‌آفرین باشیم.
shaghayegh
ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی‌هاست.
shaghayegh
هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی‌ست.
کاربر ۱۱۸۳۲۳۶
به‌یادبیاور که در این لحظه‌ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرّاتِ زندگی‌ست.
|یک دختر جوان|
تو باید زندگی در دشت، در دریا و در کنار تنها پنجره‌ی روشن روز را می‌آموختی. در آسمان را چون ستارگان می‌آموختی. در موج را، خطیر، جوشان، کف‌آلود و وحشی می‌آموختی. تو باید زندگی‌کردن را می‌آموختی.
|یک دختر جوان|
هلیا! تو مرا از من جُداکردی. تو مرا از روییدن بازداشتی. تو هرگز نخواهی‌دانست که یک مردْ در امتدادِ یازده‌سال راندگی چگونه باطل خواهدشد. حالیا تو با درختِ ریشه‌سوخته‌یی که به باغ خویش باز می‌گردد چه می‌توانی‌گفت؟
|یک دختر جوان|
هلیا! تو مرا از من جُداکردی. تو مرا از روییدن بازداشتی. تو هرگز نخواهی‌دانست که یک مردْ در امتدادِ یازده‌سال راندگی چگونه باطل خواهدشد. حالیا تو با درختِ ریشه‌سوخته‌یی که به باغ خویش باز می‌گردد چه می‌توانی‌گفت؟
|یک دختر جوان|
آیا هنوز می‌انگاری که من از پای پنجره‌ات خواهم‌گذشت؟ یا کنار پلّه‌ها خواهم‌نشست؟
|یک دختر جوان|
_ حرف‌بزن برادر، حرف‌بزن! _ دیر نیست؟
رعنا
شهر، آواز نیست که رهگذری به‌یاد‌بیاورد، بخواند و بعد فراموش‌کند. هیچ‌کس شهری را بی‌دلیل نفرین نخواهدکرد. هیچ‌کس را نخواهی‌یافت که راست‌بگوید که شهرم را نمی‌شناسم. انسان خاک را تقدیس می‌کند. انسان در خاک می‌رویَد چون گیاه و در خاک می‌میرد.
Farshid0032
گریستن، هلیا. تنها و صمیمانه گریستن را بیاموز.
رعنا
و یک مرد برای گریستن به خانه می‌رود.
رعنا
آهنگ‌ها تنهایی را تسکین می‌دهند؛ امّا تسکینِ تنهایی، تسکینِ درد نیست.
نیکی :)
فراموشی را بستاییم؛ چراکه ما را پس از مرگِ نزدیک‌ترین دوستْ زنده نگه می‌دارد، و فراموشی را با دردناک‌ترینِ نفرت‌ها بیامیزیم
نیکی :)
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبه‌روی من بنشینی و گوش‌کنی. دیگر تکرار نخواهدشد.
آترین🍃
من که از درونِ دیوارهای مشبّک، شب را دیده‌ام و من که روح را چون بلور بر سنگ‌ترینْ سنگ‌های ستم کوبیده‌ام من که به فرسایش واژه‌ها خوکرده‌ام و من __ بازآفریننده‌ی اندوه هرگز ستایشگرِ فروتنِ یک تقدیر نخواهم‌بود و هرگز تسلیم‌شدگی را تعلیم نخواهم‌داد زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، هلیا. آنچه ماندنی‌ست ورای من و توست.
melika
من که از درونِ دیوارهای مشبّک، شب را دیده‌ام و من که روح را چون بلور بر سنگ‌ترینْ سنگ‌های ستم کوبیده‌ام من که به فرسایش واژه‌ها خوکرده‌ام و من __ بازآفریننده‌ی اندوه هرگز ستایشگرِ فروتنِ یک تقدیر نخواهم‌بود و هرگز تسلیم‌شدگی را تعلیم نخواهم‌داد زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، هلیا. آنچه ماندنی‌ست ورای من و توست.
melika
کسی خواهدآمد! به این بیندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر. کسی مانده‌است که خواهدآمد. باورکن! کسی که امکان آمدن را زنده نگه می‌دارد. بنشین به انتظار!
melika
احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می‌دارم. رقیب، یک آزمایشگرِ حقیر بیشتر نیست.
arghavan
هیچ پایانی به‌راستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفته‌است.
arghavan

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان