بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

بریده‌هایی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

۴٫۲
(۳۱۲)
مِهر، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه‌ی یک آزمایش به حقارتْ آلوده‌اش نسازد. عشق، جمعِ اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به‌آزمایش‌گذاشت، باز آن‌ها را زیر هم نوشت و باز آن‌ها را جمع‌کرد.
یك رهگذر
هرگز، بعد از آن شَب، مهلتی برای گفتنِ آنچه بر من گذشت به‌دست‌نیامد. واژه‌ها در من ماندند و در من مذاب‌شدند و در آن سرمای زندگی‌سوز، واژه‌ها در وجود من بستند. من یازده‌سال تشنگیِ‌ گفتن را به این شهر آورده‌ام. رهگذران! به سخنان من گوش‌بدهید. من پیش از این بارها گفته ‌بودم که التماس شُکوه زندگی را فرو می‌ریزد. تمنّا، بودن را بی‌رنگ می‌کند. و آنچه از هر استغاثه به جای می‌ماند ندامت است.
Kaabeh Sadat Atashi
ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می‌توان دید و باورنکرد و بسیاری چیزها را ندیده باورکرد.
Mahdie
هلی تو نباید بگذاری که آنها باغچه‌ی ما را خراب‌کنند، تو نباید بگذاری. اما اگر یک‌روز باغبان واقعاً بخواهد این گل‌ها را از بین ‌ببرد، ما باید آنها را برداریم و از اینجا برویم. همه‌جای زمین برای گل‌های ما خاک هست و مِهر در خاکْ روییدنی‌ست چون گیاه، و خشمْ گیاهی رُستنی‌ست. تو اصرار می‌کنی که همه‌چیز را به آنها بگوییم.
esrafil aslani
هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن‌کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد.
fereshte
تو مرگِ سبز می‌دانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگِ سبز و بوی بهارْ حمایت نمی‌کند.
خیر کثیر
«آلوچه باغ» خیابان ملل شده‌است. دوست‌داشتن در خیابان ملل چه‌قدر مشکل است
خیر کثیر
آدم‌هایی که دست‌و‌پایشان را بر یک سر بزرگ توخالی دوخته‌اند.
خیر کثیر
من روحِ جاری این خاکم. من روانِ دائمِ یک دوست‌داشتن هستم
خیر کثیر
در پایدارترین شادی‌ها نیز غمی نهفته‌است، و در پاک‌ترین اعمال، قطره‌یی از ناپاکی.
خیر کثیر
من می‌خواستم که با دوست‌داشتن زندگی‌کنم __ کودکانه و ساده و روستایی. من از دوست‌داشتن، فقط لحظه‌ها را می‌خواستم. آن لحظه‌یی که تو را به نام می‌نامیدم.
خیر کثیر
ما، در «خفاخانه» ‌های ضمیر خویش، چیزی را پنهان نگه‌داشتیم. پنهان و سرسختانه نگه‌داشتیم.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
واژه‌ها در من ماندند و در من مذاب‌شدند و در آن سرمای زندگی‌سوز، واژه‌ها در وجود من بستند.
parmis81
بازگشتِ من به شهر، بازگشت من به‌سوی تو نیست.
Sav
اکنون که اصواتِ ناخوشایندِ آنها در تو فرو می‌ریزد و بیدار نشسته‌یی، به‌یاد داشته‌باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد، یک مرد هرچه را که می‌تواند به قربانگاهِ عشق می‌آورد، آنچه فداکردنی‌ست فدا می‌کند، آنچه شکستنی‌ست می‌شکند و آنچه را که تحمّل‌سوز است تحمّل می‌کند؛ اما هرگز به منزلگاهِ دوست‌داشتن به گدایی نمی‌رود.
M Banoo
آن‌کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد.
.
تو مرگِ سبز می‌دانی چیست؟ هیچ قانونی از رنگِ سبز و بوی بهارْ حمایت نمی‌کند.
da☾
در من شمعی روشن‌کنید. مرا به آسمان بفرستید.
da☾
من می‌دانم که تو هیچ‌چیز را با رؤیای دوردست یک دوست‌داشتن تعویض نخواهی‌کرد. تو همچنان منتظر، دلگیر و آرام خواهی‌نشست.
da☾
تقدیرِ من تقدیرِ «همه‌کس» نیست. من، خسته خفته‌ام. دنیا در خواب نیست. من فرو می‌روم.
da☾

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان