آهینیف یخ کرد به مانند مردی که زنبور نیشش زده باشد به خانه رفت مانند شخصی که روی آن آب جوش ریخته باشند. همانطور که به خانه میرفت، مردم شهر طوری به او نگاه میکردند که انگار با قیر سیاه شده است. در خانه دردسر تازهای در انتظارش بود.
سید مهدی حسینی
صداقت ونکین جای هیچ شک و شبهای به جا نزاشت.
M.AMIN
آهینیف با خودش فکر کرد:«دربارهی من حرف میزنه! دربارهی من، خدا لعنتش کنه! و اون زن هم باور میکنه... میخنده! خدا رحم کنه! نه نمیتونم اجازه بدم... نمیتونم. باید کاری کنم تا مانع باور کردنشون بشم... با همشون حرف میزنم و ذات احمق و شایعه پردازشو فاش میکنم. »
Rayan
افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است. حرفهای شیطانی کار خودش را کرد و استراتژی آهینیف چاره ساز نبود.
:)
آهینیف به قدری آسوده خاطر شد که چهار لیوان نوشید و پس از همراهی کردن جوانان به اتاقهایشان، به تخت رفت و مانند کودکی معصوم خوابید و روز بعد دیگر به ماجرای خاویار فکر نکرد. اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش
کاربر ۲۸۲۰۱۹۸
به سینهاش میزد. «پس کی؟»
im lock
آهینهف با سردرگمی گفت:«من نمیبوسم. کی همچین حرفی زده؟عقلت رو از دست دادی؟ من فقط داشتم. .. من داشتم ملچملوچ میکردم.. بخاطر... مزه... ماهی. »
«خودت رو سیاه کن!» مزاحم پوزخندزنان دور شد.
آهینیف سرخ شد.
ریحانه
افرادی که موقعیت اجتماعیشان مانع از ورودشان بود، از پنجرههای حیاط به داخل نگاه میکردند.
im lock
هیچ یک از آنان به روح اعتقاد نداشتند ولی همگی آنان تایید میکردند که بسیاری از امور در این دنیا فراتر از ذهن آدمی میباشد
madoukha
ونکین پلک زد چشمانش را باز و بسته کرد و گفت:«خدا لعنتم کنه اگه حتی کلمهای درباره تو گفته باشم!الهی بی خونه شم. درد بیدرمون بگیرم. »
صداقت ونکین جای هیچ شک و شبهای به جا نزاشت. مطمئنا او سازنده تهمت نبود.
آهینیف پرسید:«پس کی؟پس کی؟»در ذهنش همهی آشنایان را مرور کرد. به سینهاش میزد. «پس کی؟»
mahdijalalinasab