بریدههایی از کتاب تهمت
۴٫۳
(۹۳۱)
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است.
نیلوفر🍀
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است. حرفهای شیطانی کار خودش را کرد و استراتژی آهینیف چاره ساز نبود.
farbod
هیچ یک از آنان به روح اعتقاد نداشتند ولی همگی آنان تایید میکردند که بسیاری از امور در این دنیا فراتر از ذهن آدمی میباشد.
re8za8
گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است.
Bahar
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است
mim shin
آهینیف با خودش فکر کرد:«دربارهی من حرف میزنه! دربارهی من، خدا لعنتش کنه! و اون زن هم باور میکنه... میخنده! خدا رحم کنه! نه نمیتونم اجازه بدم... نمیتونم. باید کاری کنم تا مانع باور کردنشون بشم... با همشون حرف میزنم و ذات احمق و شایعه پردازشو فاش میکنم.
:)
آهینیف در حالیکه دستانش را به هم میمالید گفت:«حالا هرچی میخواد بگه. اون شروع به گفتن داستانش میکنه و همه به او میگن که اینا چرندیاته. ای احمق! ما همه چیز رو میدونیم!»
عسل
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است. حرفهای شیطانی کار خودش را کرد و استراتژی آهینیف چاره ساز نبود.
حسین حیدری
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است. حرفهای شیطانی کار خودش را کرد
re8za8
«خدا لعنتم کنه اگه حتی کلمهای درباره تو گفته باشم!الهی بی خونه شم. درد بیدرمون بگیرم. »
emi
آهینیف به خاویار خیره شد و نفس نفس زد. صورتش برقی زد و چشمانش را بست. او خم شد و با لبانش صدای ملچملوچ درآورد. پس از لحظهای، انگشتانش را با شعف گاز زد بار دیگر ملچملوچ کرد.
«اوه اوه! صدای بوسه. کی رو داری میبوسی مارفا کوچولو؟» صدا از اتاق بغلی آمد. در سرسرا ونکین-دستیار راهنما- با موهای کم پشتش ظاهر شد. «کیه؟ آه! از دیدنت خوشحالم آقای کاپیتونچی. عجب پیرمردی هستید!»
آهینهف با سردرگمی گفت:«من نمیبوسم. کی همچین حرفی زده؟عقلت رو از دست دادی؟ من فقط داشتم. .. من داشتم ملچملوچ میکردم.. بخاطر... مزه... ماهی. »
«خودت رو سیاه کن!» مزاحم پوزخندزنان دور شد.
آهینیف سرخ شد.
با خود گفت:«به درک! الان میره و آبروریزی میشه. آبروی منو جلو همه میبره. ای احمق!»
Farhan
گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است.
جو مارچ
درست در نیمه شب، صاحبخانه به آشپزخانه رفت تا شام را بررسی کند. آشپزخانه از کف تا سقف مملو از دود و بوی غاز، اردک و خیلی چیزهای دیگر بود. مخلفات، نوشیدنیها و نوشابههای سبک با بینظمی روی میز چیده شده بودند.
آشپز مارفا، زنی با صورت سرخ و هیکلی به مانند بشکه که کمربندی به دورش باشد، دور میزها میچرخید. آهینیف در حالیکه دستانش را به هم میمالید گفت:«خاویار رو به من نشون بده مارفا! چه عطری! میتونم همهی آشپزخونه رو بخورم. بیا، خاویار رو به من نشون بده. »مارفا بالای یکی از نیمکتها رفت و با احتیاط تکهای از روزنامهی چرب را برداشت. زیر ورق، در دیسی پهن خاویار بزرگی که با ژله پوشیده و با زیتونها و هویجها تزیین شده بود، قرار داشت. آهینیف به خاویار خیره شد و نفس نفس زد.
saba
گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است
کاربر ۷۵۵۰۶۴۷
نسانهایی که زنده به گور شدهاند توضیح میدادند و حرف یکدیگر را قطع میکردند و نظریات خود را دربارهی روح بیان میکردند. هیچ یک از آنان به روح اعتقاد نداشتند ولی همگی آنان تایید میکردند که بسیاری از امور در این دنیا فراتر از ذهن آدمی میباشد. در اتاق بغلی، استاد ادبیات در حال شرح وقایعی
zahrayi1995
برداشت. زیر ورق، در دیسی پهن خاویار بزرگی که با ژله پوشیده و با زیتونها و هویجها تزیین شده بود، قرار داشت. آهینیف به خاویار خیره شد و نفس نفس زد. صورتش برقی زد و چشمانش را بست
zahrayi1995
آهینیف پرسید:«پس کی؟پس کی؟»در ذهنش همهی آشنایان را مرور کرد. به سینهاش میزد. «پس کی
im lock
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است. حرفهای شیطانی کار خودش را کرد و استراتژی آهینیف چاره ساز نبود
کاربر ۲۲۰۵۳۸۴
اما افسوس! گاهی انسان هرچه تلاش کند بیفایده است.
Alireza
«اوه اوه! صدای بوسه. کی رو داری میبوسی مارفا کوچولو؟»
Alireza
حجم
۸٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۹ صفحه
حجم
۸٫۰ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۹ صفحه
قیمت:
رایگان